
فرق اهل فضیلت با اهل رذیلت
مردی كه اهل مدینه بود و سر و وضعی مرتبتر از دیگران داشت، گفت: در مجلسی حاضر بودم كه «مروان بن حكم» به مناسبت خویشاوندی با صاحب منزل، در آن حضور داشت. در آن مجلس شنیدم كه مروان در جمع برخی هم پیالهگان خویش گفت: من شیفته قاطری هستم كه حسن بن علی بر آن سوار میشود. قاطری زیبا و قدرتمند و سبكرو كه فقط برازنده بزرگان است.
«ابن ابی عتیق» كه پیرمردی چاپلوس و چرب زبان بود، رو به مروان گفت: اگر آن را به تو برسانم آیا سی حاجت مرا بر آورده میكنی؟
«مروان» در حالی كه میخندید دستی برشانه او نهاد و گفت: آری! هر حاجتی را كه طلب كنی بر آورده میكنم.
گفت: بسیار خوب. فردا در نماز جماعت شركت كن و زمانی كه من شروع به مدح قریشیان كردم و حسن بن علی را نادیده گرفتم مرا ملامت كن...








