دراین سیاهی چادر چقدر بی رنگم
در این سیاهی چادر چقدر بی رنگم
ولی به سرخی خونت همیشه دلتنگم
در این زمانه ی رنگی دلم نمی خواهد
بدانی اینکه برادر! همیشه در جنگم
چنانکه حتی در کوچه و خیابان نیز
گرفته اند رفیقان به طعنه و سنگم
اگرچه حافظ قرآن و مُهر و تسبیحم
به چشم کوچک دنیا بدون فرهنگم
مرا به سخره گرفتند دختران زمان
به جرم اینکه بدون فریب و نیرنگم
جوان که هیچ، در این بین پیرزن هم هست
و فکر می کند او هم که مایه ی ننگم
میان معرکه ی رنگ و جنگ تبلیغات
رسانه های جهان کرده اند آهنگم
که من عقب بنشینم از آرمان هایم
که چادرم را دشمن بگیرد از چنگم
غمت مباد برادر! به پرچمت سوگند
درون جبهه ی این جنگ نرم سرهنگم
تمام خط مقدم به چادرم بسته است
تو یک اشاره کنی، تا همیشه می جنگم …