گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و…
آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
نظر از: ميرعيسي خاني [عضو]
فکر کردیم بدون تو، برجهای بلند می سازیم و دل آسمان را می خراشیم و به خدا می رسیم! قدرت میاوریم و بی نیاز می شویم!
فکر کردیم بدون تو، جهان را با آرزوهای «دل خوش کنکِ» چند روزه می گردانیم.
فکر کردیم می توانیم به این دنیای شلوغ و پر فریاد و هیاهو به انسان خسته از کار و عادت و همهمه، لختی سکوت هدیه کنیم! لختی خلوت! لختی سکون!
فکر کردیم می توانیم به عشق، رنگ هوس بزنیم و در قلبهای صادق جایشان دهیم!
فکر کردیم می شود دو روزه ی دنیا را سر در گریبان «بی خبری» فرو ببریم و آتش گرفتن جسدها بیجان انسانها و گلوله باران شیعیان را، با نشاط و سرگرمی به باد فراموشی بسپاریم!
فکر کردیم می توانیم جای خالی روح بزرگ تو را با هزار شبح تکه شده و خرد پر کنیم.
فکر کردیم…نه! فکر «آه» مادران داغ دیده ی رنج دیده را نکردیم!
فکر می کردیم،
اما نشد!
نتوانستیم!
کم آوردیم!
اکنون برای بخیه ی زخم های بی شمار محبت،
برای غلبه به آسمان خراشهای زور،
برای نوازش بر سر احساس های مرده و تلخ،
برای کندن گور جنگ و خونبازی،
برای دقایق رویا شده ی خلوت و سکوت،
برای مشتی آرامش
به تو نیاز داریم!
اینک!
پس از گذشت قرنها آشوب و بلا،
اعتراف می کنیم:
کم آوردیم،
تو را میان جهان…
سلام و خدا قوت
مطلب زیبایی بودو تلنگری بر تک تک ما.
موفق باشید.
فرم در حال بارگذاری ...
پسندیدم مطلب زیبایی بودیه سربه وب بنده هم بزنیدباتشکر