دلنوشته
چشم گریان، اشک رقصان، سجاده گشوده، تسبیح به دست، حال برگردانیم تا مگر حال خوش آید به دست.
سر نهاده بر دامان امواج روزگار و می روم خفته، چه نوازشگر ماهری است زمان زمینی. وای از روزی که بیدار شوم، خدا کند موجهایش خفه ام نکنند، گم نشوم، نفسم را نگیرند، رها نشوم. الهی و ربی من لی غیرک.
صدایم کرده ای بارها و بارها، مرا خوانده ای به مراتب، ما غرک بربک؟ و من هنوز ناشنوای مادر زادم.
شیرین عیدی وندی طلبه پایه دوم.