به قدر تشنگی
گاه، عطش آنقدر در عمق جان نفوذ میکند که پیالههای پی در پی نیز آتش دل را خاموش نمیکند؛ بلکه بر سوز سینه شرری تازهتر میزند؛ تا آنجا که گویی از خاکستر وجودت نیز دود برمیخیزد و ناله سر میزند.
اینجا دیگر تشنگی با آب، همقافیه نیست!
اگر تمام دریاهای عالم را هم یکباره سر بکشی، آتشفشان عطش درونت به سردی نمینشیند. آتش عشق را جز با خون نمیتوان فرونشاند؛ آن هم خونی که به خون حضرت ثاراللّه علیهالسلام در همآمیزد.
عطش، آنگاه فرو مینشیند که خون فوران کند و جاری شود.
هر کس به قدر تشنگیاش حسین علیهالسلام را میطلبد و به اندازه طلب و خواستنش، از خود میگذرد و حیات خویش را فدای او میکند.
و حسین علیهالسلام ـ سرسلسله تشنگان عالم ـ به عطش کسانی پاسخ میگوید که او را بیشتر از جان خود دوست دارند.
شاید اگر من فطرس نبودم، هیچوقت چشمم به جمال دلآرایت روشن نمیشد. شاید اگر بالهای سپید من در آتش خشم خدا نمیسوخت، هیچ وقت لطافت دستهای تو را حس نمیکردم.
شاید اگر در آن جزیره دور افتاده، در پس تاریکیها، فریادزنان تو را صدا نمیکردم، هیچگاه توفیق درک حضورت را نمییافتم.
آه، میوه دل علی و فاطمه؛ حسین! چگونه میتوانم عطر دلانگیز قنداقه بهشتیات را فراموش کنم؟ چگونه میتوانم تصویر روشن نگاهت را از خاطر ببرم؟
یادش به خیر، چه روز مبارکی بود آن روز! چه ولولهای بود در آسمان! انگار بهشت میخواست سقف بلند آسمان را بشکافد و به پابوس تو بیاید! انگار آسمان میخواست از شوق، هروله کنان، به طواف کعبه وجود تو برخیزد!
جبرئیل هم با فوج فوج فرشتگان، لبخندزنان صلوات میفرستاد و تهنیت میگفت.
یادش به خیر، آن لحظهای که با بالهای شکسته و چشمان به اشک نشستهام، بر شانههای فرشتهای نشستم و به سوی تو آمدم! یادش به خیر، آن لحظه که بالهای شکستهام را گریهکنان بر قنداقه تو نهادم و خدا را به نام تو قسم دادم که مرا ببخشاید و شفاعت تو را در حقم بپذیرد!
یادش به خیر، آن لحظه که تو چشمهای زیبا و مهربانت را گشودی و من برای همیشه، در آسمان نگاهت چون کبوتری گم شدم.
فرم در حال بارگذاری ...