آرزو را و حسد را مده اندر دل جا
ناصرخسرو آرزو و حسد را به مارهایی تشبیه می کند که در دل انسان حسود جای می گیرند و علاوه بر آزار و اذیت فرد مقابل، درون او را نیز آزار می دهند. حسد به معنای: «زوال نعمت کسی را خواستن، رشک بردن، بدخواستن و یکی از صفات پست انسانی است که از اجتماع بخل و شَرَه نفس حاصل می شود». (فرهنگ معین، ذیل واژه ی حسد)
من شر حاسد
حسد، از رذایل اخلاقی گناهان کبیره است و فرد حسود از دیدن یا شنیدن نعمتی هایی که دیگران از آن برخوردار هستند ناراحت و خشمگین شود و نتواند این نعمت و فضیلت را در او ببیند و آرزوی زوال آن را داشته باشد، خواه تنها گرفته شدن آن نعمت را از او بخواهد یا گرفته شدن از او و رسیدن به خودش را آرزو کند، این حالت درونی حسادت است. آتش حسادت و رشک او را هیچ چیز جز مرگ کسی که مورد رشک اوست، یا فنای نعمت و مقام وی خاموش نمی گرداند.
شخص حسود همیشه در حزن و ناراحتی به سر می برد و بیشترین آسیب جسمی و روحی را می بیند. حضرت علی(ع) می فرمایند: «الحَسَدُ داءٌ عَیاءٌ لاَ یَزُولُ اِلاَّ بِهَلکِ اَو مَوتِ المَحسود» ؛ حسد دردی بی درمان است که جز به هلاک شدن حسود و یا مردن محسود از بین نمی رود. (نوری،12:1408/22)
درگلستان سعدی، در سیرت پادشاهان در این باره آمده است:
سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و کیاستی و فهم و فراستی زاید الوصف داشت هم از عهد خردی آثار بزرگی در ناصیه او پیدا،
بالای سرش ز هوشمندی / می تافت ستاره بلندی
فی الجمله مقبول نظر سلطان آمد که جمال صورت و معنی داشت و خردمندان گفته اند توانگری به هنرست نه به مال و بزرگی به عقل نه به سال ابنای جنس او بر منصب او حسد بردند و به خیانتی متهم کردند و در کشتن او سعی بی فایده نمودند.
ملک پرسید که موجب خصمی اینان در حق تو چیست؟ گفت در سایه دولت خداوندی دام مُلکُه همگنان را راضی کردم مگر حسود را که راضی نمی شود الاّ به زوال نعمت من…
توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم کو ز خود به رنج درست
بمیر تا برهی ای حسود کین رنجیست
که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست
در حدیث دیگری از حضرت علی(ع) آمده است: حسد بدترین بیماری اخلاقی است .(غررالحکم، شرح فارسی، جلد 1، ص 91)
و اما فرق بین غبطه و حسد در این است که در غبطه انسان شوق رسیدن به حصول کمال یا مطلوبی را دارد بدون آنکه آرزو کند که از فرد مقابل گرفته شود و یا بخواهد فردی که دارنده ی آن مطلوب است آسیبی ببیند
خواجه نصیر در اخلاق ناصری در این باره می گوید: «و حسد آن بود که از فرط حرص خواهد که به فواید و مقتَنَیات از ابنای جنس ممتاز بود، پس همّت او بر ازالت از دیگران و جذب به خود مقصور باشد، و سبب این رذیلت از ترکّب جهل و شَرَه بود… و کندی گوید حسد قبیح ترینِ امراض و شنیع ترینِ شرور است، و بدین سبب حکما گفته اند هر که دوست دارد که شرّی به دشمن او رسد محبّ شرّ بود، و محبِ شرّ شرّیر بود، و شرّیرتر ازین کسی بود که خواهد که شرّ به غیر دشمن او رسد، و هر که نخواهد که خیری به کسی رسد شرّ خواسته باشد به آن کس، و اگر این معامله با دوستان کند تباه تر و زشت تر بود… ».(خواجه نصیر،ص200 ٨
و اما فرق بین غبطه و حسد در این است که در غبطه انسان شوق رسیدن به حصول کمال یا مطلوبی را دارد بدون آنکه آرزو کند که از فرد مقابل گرفته شود و یا بخواهد فردی که دارنده ی آن مطلوب است آسیبی ببیند.
در نکوهش حسد، همین بس که نخستین کسی که از فرمان پروردگارش سر باز زد به جهت حسادتی که به آدم داشت ابلیس بود و نخستین قتلی که در عالم واقع شد، از ناحیه ی قابیل، نسبت به برادرش هابیل بود.و همچنین در سوره فلق، پروردگار به پیامبرش امر می کند که از شرّ حاسدان به خداوند پناه ببرد.
در مرزبان نامه، در حکایت موش با گربه، خروس دوست گربه، حسودی است که دوستی موش و گربه را تاب نمی آورد و باعث اختلاف بین آن دو می شود و در نهایت موش طعمه ی گربه می گردد. در این جا، گزیده ای از این حکایت با اندک تصرف نقل می شود: «… مگر خروسی همنشین او بود که در نهان و آشکارا با هم رفت و آمد داشتندی و جز بهوایِ یکدیگر دم نزدندی، خروس چون اختصاصِ موش بمجالست و مؤانست با گربه مشاهدت کرد، اندیشید که گربه را موافقت او از مصادقتِ من مستغنی خواهد گردانید و چون استغناء یافت، مرا ازو برخورداری طمع نباید داشت… من موادّ این مودّت را انقطاعی اندیشم و بنیادِ تأکید این دوستی را بمکیدتی براندازم؛ پس برخاست و پیش گربه رفت و گفت: روزهاست تا می شنوم که این موش در پیش همسایگان از تو حکایت می کند و از بی وفائی و بی شرمی و پر آزاری و کم آزرمی تو باز می گوید و … گربه این سخن را شنید و با خود گفت: خروس همیشه در پرد سوز و ساز با من هم آواز بودست… هرچ او گوید، در حسابِ عقل محسوب باشد ،امّا من از علامات کار چیزی استعلام کنم، تا خود چه میگوید. پس گفت: ای برادر، طمأنینتِ من بر صدقِ این سخن از کجا باشد؟ خروس گفت: اگر در لوح ناصی او نگاه کنی، لوایحِ این امارات ازو مطالعه توانی کرد. چون پیشِ تو می آید، سراکنده و خایف می نشیند … و همیشه آفتی را که از تو بیند منتظر می باشد… تا درین سخن بودند، موش از در درآمد. گربه بنظرِ عداوت درو نگاه کرد تا هرآنچه از محاسنِ صفات او بود، بلباسِ مقابح پیش خاطر آورد.
خروس را در آنچه گفت، مصدّق داشت و آنچ در خیال آمد، محقّق گردانید که موش را آمدن پیشِ او از روی اضطرار است نه بر سبیلِ اختیار و اگر او را سلاحِ مقاومت بودی، بر آن مبادرت نمودی.
این فسانه از بهر آن گفتم تا معلوم شود که بسیار هیأت از رضا و سخط و دیگر امور نفسانی در طبایعِ مردم پدید آید که نبوده باشد، بخاصّه از حاسدان مکّار که قلمِ تصویر و تزویر در دستِ ایشان بود، صورت حالها چنان نگارند که خواهند… ». (وراوینی،386:1384-393)
و ناصرخسرو آرزو و حسد را به مارهایی تشبیه می کند که در دل انسان حسود جای می گیرند و علاوه بر آزار و اذیت فرد مقابل، درون او را نیز آزار می دهند:
آرزو را و حسد را مده اندر دل جا
گر همی خواهی تا خانه به ماران ندهی
گر تو مر آز و حسد را بسپاری دل خویش
ندهند آنچه تو خواهی به تو تا جان ندهی(قصیده 248)
و مِن شر حاسدٍ اذا حَسد