امروزه برخی دانشمندان معتقدند “شفا” معجزه نیست .بلکه شفا فرمول علمی دارد که باید آن را شناخت و بکار گرفت. البته تا کنون چنین کشفی انجام نشده و در حد یک ادعا باقی مانده است اما برخی شیادان معتقدند راز شفا را به دست آورده اند و دکان کاسبی خود را از این طریق راه انداخته اند.
ابتدائا گفتنی است که شفا مخصوص قشر یا دین خاصی نیست . شفا اگر چه در بین شیعیان جایگاهی ارزشمند و سابقه ای زیاد دارد، اما مخصوص شیعیان و حتی مخصوص مسلمانان نیست، بلکه شفا همواره با اعتقادات معنوی افراد در هر قوم و ملتی پیوند داشته و در بین تمامی مکاتب مذهبی جا داشته است. تقریبا هیچ آیینی و هیچ ملتی منکر واقعیت شفا نیست؛ حتی سرخ پوستان نیز با برپایی مراسم آیینی برای طرد ارواح خبیثه از کالبد بیمارانشان منتظر پدیده شفا هستند.
شفا می تواند نقطه اوج تلقین باشد که به یکباره اضطراب و یأس را از بین می برد و امید اثر بخشی به وجود می آورد. بر این اساس اگر بیماری با توسل و تضرع شدید به آنچه آن را مقدس می پندارد، آمادگی لازم و زمینه مناسب را برای دریافت شفا پیدا کند، سپس این استعداد، مثلاً با یک خواب روحانی تحکیم شود، یک شوک روانی مثبت به وی وارد شده است و او خود را سلامت فرض میکند.
به همین جهت برخی از نهادهای دانشگاهی برای بررسی آیین های شفا و تأثیر این رخداد، گروه های تحقیق ترتیب داده اند؛ مثل گروه پزشکی که در لوردس (زیارتگاه سنت برنارد سوبیرو) ادعاهای زائران را درباره شفایابی ثبت و صحبت آنها را بررسی می کند.» (سایت پایگاه اطلاع رسانی انسان شناسی و فرهنگ، مقاله علیرضا ملک راه، دانشجوی تخصص قلب)
اسرار علمی شفا
بنابراین آنچه امروزه در مورد شفا جنجال برانگیز است، پذیرش واقعیت آن نیست، بلکه چگونگی توجیه آن مطرح است. برخی از صاحبنظران غربی معتقدند:
شفا دادن، بر اساس نیرویی در درون شفاگرها اتفاق می افتد. “شلایرماخر” و “کارلهاز” از این دسته اند،می گویند: «آیا ممکن نیست، عیسی (علیه السلام) از یک قانون سری طبیعت بهره گرفته باشد، همان گونه که یک دانه گندم به صد دانه مبدل می شود؟ شفای بیماران نیرویی است که کم و بیش بسیاری از مردم دارا هستند. شاید عیسی (علیه السلام) به حد کمال از این قدرت برخوردار بوده است.» (محمدحسن قدردان قراملکی، معجزه در قلمرو عقل و دین، ص ۱۲۵)
فردریک بیلز هم درباره قدرت شفا دهندگی حضرت مسیح توضیح می دهد اما آن را بر مبنای قوانین تلقینات روحی توجیه می کند. او قدرت شفا دهندگی حضرت مسیح را همان قدرت او در ایجاد تلقینات قوی برای ایجاد سلامتی در شخص می داند و می گوید: «برای بعضی مردم مشکل است که پس از عمری تکیه بر روش های مادی، بی درنگ به اوج درک برسند … کسی که به نظر می رسد عملکرد خطاناپذیر قانون (شفای) روحی را به خوبی درک کرده است، با بیماران رفتاری معقول و متعادل دارد. عیسی مسیح (علیه السلام) از یک اصل واحد برای معالجه بیمارانش استفاده می کرد؛ ولی نحوه برخورد و روشش همواره متفاوت بود.
مسیح (علیه السلام) با مردم در همان سطحی که بودند برخورد می کرد. در بعضی موارد به زبان آوردن کلمات، برای شفا کافی بود. در برخی دیگر، او فقط بیمار را لمس می کرد؛ ولی دست کم در یک مورد، هنگامی که چشمان مرد نابینایی را به «گل رس» آغشته کرد، از وسایل مادی استفاده کرد. او می دانست که هیچ گونه خاصیت شفا دهنده ای در گل رس وجود ندارد؛ ولی از طرفی نیز می دانست که آن مرد نابینا برای شفا احتیاج به تکیه گاهی مادی دارد و به همین دلیل در به کار بردن آن تردید نکرد. (فردریک بیلز،شفا را از درون خود بجویید،نشر فاخته ،ص 92)
این توجیه شفا را از حیطه خارق العاده بودن و ابهام داشتن خارج کرده و به یکباره از آسمان به زمین می آورد .بنابر این توجیه،شفا توعی تلقین قوی و فوق العاده است که با اعتقاد بیمار به توانایی شفا دهندگی یک قدرت بزرگ معنوی، به کار افتاده و سلامتی را به وجود می آورد. برخی از صاحبنظران بومی نیز این عقیده را تایید کرده و مبنای اساسی شفا را در تلقینات و باورهای فرد شفا گرفته جستجو می کنند.
«توجیه دانشمندان برای این رویداد [شفا]، پدیدههایی است همچون هم زمانی که در آن چند واقعه، هم زمان رخ می دهد، بدون آنکه رابطه علیتی یا اثر دارو نمایی داشته باشد، بلکه تأثیر درمان را ناشی از تلقینات سایکولوژیک می داند.» (مقاله دکتر علی رضا ملک راه، همان سند)
همانطور که یک خبر بد می تواند موجب بیهوشی،سردرد،حملات قلبی و … شود، رسیدن به نقطه اوج یک حال خوب معنوی هم می تواند بیماری ها را در فرد برطرف کرده و بهبود بخشد.
تحمل این نظریه برای کسانی که از قدرت تلقین در ایجاد بیماری و سلامتی باخبرند، سخت نخواهد بود.گفتنی است : راز مبارزه برخی بیماران صعب العلاج و دارای بیماری سخت، این است که بیماری را انکار می کنند.
شفا مخصوص قشر یا دین خاصی نیست . شفا اگر چه در بین شیعیان جایگاهی ارزشمند و سابقه ای زیاد دارد، اما مخصوص شیعیان و حتی مخصوص مسلمانان نیست، بلکه شفا همواره با اعتقادات معنوی افراد در هر قوم و ملتی پیوند داشته و در بین تمامی مکاتب مذهبی جا داشته است.
کسی که قبول نمی کند بیمار است ،بیماری چندان قدرتی در نابود کردن او نخواهد داشت. برعکس روحیه باختن در برابر بیماری، از خود بیماری کشنده تر است. در بیماران سرطانی آنچه بیش از سرطان در مرگ بیمار مؤثر بوده، باور مرگ بوده است. اضطراب شدید و تلقین مأیوس کننده مرگ، شانس درمان را در بیماران لاعلاج تضعیف می کند.
معدود بیمارانی که توانسته اند سرطان خود را درمان کنند، اذعان می کنند که سلامتی خود را به دست آوردهاند؛ چون امیدشان را از دست نداده اند. آنها باور داشته اند که می توانند خود را درمان کنند و زنده بمانند. قدرت روح ما همیشه مافوق قدرت های جسمانی ماست. با اعتقاد به شفا ،یک قدرت فوق العاده روحی برای هر بیماری فراهم است.
بنابراین شفا می تواند نقطه اوج تلقین باشد که به یکباره اضطراب و یأس را از بین می برد و امید اثر بخشی به وجود می آورد. بر این اساس اگر بیماری با توسل و تضرع شدید به آنچه آن را مقدس می پندارد، آمادگی لازم و زمینه مناسب را برای دریافت شفا پیدا کند، سپس این استعداد، مثلاً با یک خواب روحانی تحکیم شود، یک شوک روانی مثبت به وی وارد شده است و او خود را سلامت فرض میکند.
در اثر این باور و اطمینان قوی، آثار شفا و بهبودی هم بسیار سریع و گاهی آناً نمایان می شود. اشکال اساسی این نظریه، نقش محوری تلقین در شفا یافتن است. بنابر اصل استقراء، وجود یک بیمار شفایافته که در شفایش ردی از اعتقاد و باور (لوازم تلقین) وجود نداشته باشد، برای رد این مطلب کافی است؛ البته مردود دانستن نقش محوری تلقین در شفا به معنی انکار کلی تأثیر آن نیست؛ بلکه شاید بتوان گفت که در شفا گاهی از تلقین استفاده میشود.