ازدواج، همسری و مهم تر از آن همسفری در جاده پرفراز و نشیب زندگی است. مسیر دراز عمر را با توشه ای فراوان و سازنده، و یاوری، همفكر و هماهنگ و شكیبا می توان به سلامت پیمود و به مقصد رساند.
جدایی زن وشوهر
بیست و دوساله بودم که دلباخته یکی از همکلاسی هایم شدم. او از یکی از استانهای بسیار دورتر از ما بود و من هیچ شناختی از وی نداشتم. اما آنچنان شیفته رفتار و ظاهرش شدم که علی رغم مخالفت زیاد والدین با دختر مورد علاقه ام ازدواج کردم.دانشجو بودم و بیکار و نیازمند حمایت هر دو خانواده.
از آنجا که هردو طرف با این ازدواج مخالف بودند کمک چندانی دریافت نمی کردیم و همین مشکلات مالی باعث شد که همسرم بسیار بی تابی کند و در کمتر از یک ماه بنای ناسازگاری گذاشت. اختلافات فرهنگی میان ما هم بیداد می کرد. او دختری از یک خانواده شلوغ و پر رفت و آمد بود که هیچ توجهی به اوضاع اقتصادی مان نداشتند و من متعلق به خانواده ای بسیار کم جمعیت.
توقعات زیادی که از من وجود داشت و بی فکری ها وپرتوقعی های زیاد خانواده همسر و همسرم باعث شد که روز به روز مشکلات ما جدی تر شود و تنها چند ماه بعد از ازدواج از هم جدا شدیم.
صفحات: 1· 2