درگذرخسته ی زمان،درجاده ی بی انتهای عبوربه انتظارتوایستاده ام.درنگاه خورشیدولبخند ماه تورامیبینم.دروزش هرنسیم بوی تورا استشمام میکنم ودرتلنگرهای هرموجزلالی روح تورا باروح خودپیوندمیدهم.درهرپاییزازغم دوریت زردوخشک میشوم مروح درمانده ام آماج حمله ی نامردمانی میشود که منکرآمدن توهستند.درهرزمستان غم هایم فرومیریزدوآب میشودبه امید آمدنت واینک بهاری دیگرآرام آرام درراه است هلهله ای برپاست اماقلب من هنوز بی مهمان مانده…درهرسکوتم تورافریاد میزنم وچشمانم درجست وجویت بی فروغ گشته…دررسیدن هرقاصدک،بازشدن هرشکوفه ودرجلوه ی هررویا چشم انتظارتوهستم…
کاش میدانستم درپس کدامین ابرنهانی؟!کاش میدانستم دم مسیحایی ات درپس کدامین وزش نهفته است؟به امید آمدنت باهرطلوع خورشید طلوع میکنم وباهرغروب دیگری غروب…ودرپی این غیبت طولانیغم دوری ات برپلکهایم سنگینی میکند.
من به امید هرلحظه آمدنت پلک میزنم…
الهه صالحی طلبه پایه چهارم
ما اه سرد از دل مضطر کشیده ایم
بار فراق با مژه تر کشیده ایم
همساز روزگار به عشق تو بوده ایم
از دوری تو رنج مکرر کشیده ایم