همه ما بارها و بارها عصبانی شده ایم و هرکسی عصبانیت خود را به شکلی بروز می دهد اما پرسشی که مطرح میشود این است؛ چه دلایلی باعث میشود مردم خشمگین شوند و این موضوع تا چه اندازه به خود افراد وابسته است و چقدر از محیط حاصل میشود؟
خشم یک وضعیت روحی و روانی است که از آن بهعنوان یکی از حالتهای طبیعی بدن و نیرومندترین احساسات یاد میشود و لزوماً منفی نیست. چراکه بسیاری مواقع نوعی هشدار برای نجات یا بقاست.
شناسایی عوامل عصبانیتزا یکی از راهکارهای کنترل خشم است اما موضوع مهمتر در مدیریت و کنترل آن، توجه به مسأله ارتباطات و چگونگی تعامل افراد با یکدیگر است
شناسایی عوامل عصبانیتزا یکی از راهکارهای کنترل خشم است اما موضوع مهمتر در مدیریت و کنترل آن، توجه به مسأله ارتباطات و چگونگی تعامل افراد با یکدیگر است. در بسیاری مواقع، خشم در نتیجه عدم تعامل و ارتباط درست و سازنده حادث میشود که در این میان، صحبت کردن نقش مهمی را بازی میکند. عدم توجه به این موضوع منجر به پیدایش نوعی ناهنجاری دیگر به نام «رفتارهای پرخاشگری منفعلانه» یا Passive aggressive میشود که در آن، واکنشها به صورت غیرمستقیم اتفاق میافتند. ترشرویی، کنایه و طعنه، عدم شفافیت و پاسخگویی و صورت نگرفتن کارها و مسئولیتها به درستی، ازجمله رفتارهای پرخاشگری منفعلانه است که امروزه در بسیاری اجتماعات از خانواده و انواع گروههای دوستی و کاری گرفته تا سازمانهای بزرگ و کوچک، نمودهای آن دیده میشود. این واکنش، نوعی مقاومت است در نشان دادن خشم و نارضایتی از شرایط موجود که بهعنوان رفتاری آزاردهنده در روابط از آن یاد میشود. عدم تعامل درست یا ابهام در ارتباط، مهمترین عامل به وجود آورنده این نوع ستیزهجویی و پرخاشگری است که به مرور به رفتاری مزمن تبدیل میشود. اطرافیان نیز، بتدریج فرد پرخاشگر منفعل را بهعنوان کسی که حال درونی متغیر و بیثبات دارد و ترشروست، قبول میکنند، بیآنکه آگاه شوند این موضوع کاملاً دلایل خارجی دارد و در محیط بیرون یا حتی خودشان باید به جستجو و اقدام برای برطرف کردن منبع بپردازند.
خشم نوعی بازتاب است که مستقیم و غیرمستقیم از تعامل و ارتباط ما با اجتماع پیرامونمان پدید میآید
از زاویه دیگری نیز به موضوع خشم در جامعه امروز ایران میتوان نگاه کرد؛ در نظریه خود «آینهسان» چارلز هورتون کولی، که یکی از مباحث معروف در روانشناسی اجتماعی است، بحث آگاهی مطرح میشود و اینکه نمیتوان آن را از زمینه اجتماعیاش جدا کرد. در این نظریه، «خود» یک شخص، از رهگذر ارتباط دیالکتیکی شکل میگیرد و رشد میکند. بهعبارت دیگر آگاهی یک شخص از خودش، بازتاب افکار دیگران (جامعه) درباره خودش است. کولی بر این باور بود که ما خودمان را در آینه رفتار دیگران با خودمان میبینیم و مفهومی که از خودمان داریم از کنشهای متقابل ما با دیگران و بازخوردهایی که از جامعه درباره خودمان میگیریم، به وجود میآید. حال اگر به موضوع خشم بازگردیم، خشم نوعی بازتاب است که مستقیم و غیرمستقیم از تعامل و ارتباط ما با اجتماع پیرامونمان پدید میآید. آگاهی از این موضوع که چه برداشتی از خودمان داریم و فرد خشمگینی هستیم یا نه، منظر مهم و دیگری از بحث است. در این میان، مسائل و پیچیدگیهای اجتماعی انسان معاصر و نوع تعامل و نگاهش به مسائل _از تحمل و از کنار مسائل گذشتن تا وظیفه و مسئولیت اجتماعی – مطرح میشوند که به شناخت «خود» واقعی ما و خودآگاهیمان از شرایط کمک میکنند.
احسنت