________________________________________
معمولاً چیزهایی که اهل به هم ریختند، قیافه شان نمی خورد که این همه بخواهند یا بتوانند زندگی آدم ها را به هم بریزند، شاید اول هم به نظر زیبا و شیرین بیایند اما واقعاً اهل فتنه اند…
________________________________________
حرف اولم :
یک وقت هایی…
آن روزها که هنوز امروز نشده بود..
یادم می آید که یک غذایی وجود داشت به اسم آبگوشت که عبارت بود از مقداری آب و گوشت و البته حبوبات. ساخت و پرداخت این غذای ویژه یک جورهایی یک هنر خاص و برتر به شمار می آمد و هر کسی نمی توانست این آبگوشت را به اصطلاح در بیاورد.
کلی مقدمات و موخرات داشت تا این آب و گوشت و حبوبات به گونه ای کنار هم قرار بگیرد و بپزد که روی هم ” یک غذا ” به اسم آبگوشت بشود نه این که وقتی می خواهی نوش جان کنی آب و گوشت و حبوبات بخوری! تازه اتفاق مهم تر این بود که یک نفر که ترجیحا پدر بود باید می آمد و با تمام زور بازویش، این گوشت ها و حبوبات را می کوبید تا یک چیز متفاوت تری به نام ” گوشت کوبیده” درست می شد که البته در اصطلاح عامه به آن ” گوشکوبیده” گفته می شد! معمول این بود که چون سفره ای در این میان پهن می شد، یه نفر سفره می انداخت، یکی سبزی می آورد، یکی پیاز پوس می گرفت یا حتی می کوبید، یکی نان ها را تکه می کرد ؛ یعنی برای تولید یک غذای خاص در آیین ما ایرانی ها، یک خانواده با هم فعالیت می کردند تا یک ظهر دور هم بشینند و غذای خوشمززه ای نوش جان بفرمایند…
حرف دومم:
امروزها … همین امروزها که دیگر دیروز نیست، غذایی وجود دارد به اسم پیتزا. غذای بسیار خوشمزه ای است که البته دقیقاً نمی دانیم چیست فقط می دانیم که انصافاً خوشمزه است. ساخت و پرداخت این غذا هم هنر می خواهد منتها معمولاً خانواده ها این هنر را ندارند و کلاً وقتی انسان به این غذا رو می آورد که احساس می کند خانواده حوصله دور هم غذا درست کردن ندارد و قرار است حداکثر تا نیم ساعت همه سیر بشوند. این غذا عبارت از یک نان است که روی آن گوشت – البته کالباس گوشت یا مرغ - قارچ و فلفل و زیتون و این جور چیزها می ریزند و نهایتاً هم برای این که هم خوشگل بشود و هم دقیقاً فهمیده نشود که چه چیزی خورده می شود؛ یک “پنیرنام"ی رویش می ریزند. مشارکت خانواده در این غذا در حد خوردن است و نقش پدر هم سرویس دهنده است به این معنا که وقتی موتوری طفلک سرمازده، جعبه های پیتزا را می آورد، پدر از جیب مبارک به طرف پول می دهد؛ پس بنابراین این غذا نیازی به زور بازو ندارد و چون هر نفر یا هر دو نفر یک جعبه دارند، نیاز به سفره نیست به خصوص که سبزی و پیاز و این ها هم لازم ندارد؛ تازه اگر هم لازم داشت کلاً خانواده – اگر پدر و مادر محترم توانسته باشند خود را از درگیری های فلسفی نجات دهند و تلاش درخوری انجام داده باشند!- سه نفر بیشتر نیست بنابراین چند نفر نیستند تا یکی سبزی بیاورد و یکی سفره بیندازد و یکی پیاز بکوبد! این جور غذاها از یک طرف چون کالری بسیار زیادی دارد و از طرف دیگر برای تولید آن خود افراد تلاشی نمی کنند، به طور طبیعی انسان را بسیار چاق می کند؛ انسان بسیار چاق هم حال کار و فعالیت ندارد…
حرف سومم:
حتماً گاهی آدم دوست دارد پیتزا بخورد، یعنی توی خانه اش بنشید و پاهایش را بیندازد روی هم و تلفن را بردارد و دستور بدهد تا برایش پیتزا بیاورند، همان طور که خیلی وقت ها هم آدم دوست دارد آبگوشت بخورد یعنی نه تنها پایش را نیندازد روی هم، بلکه از دیشبش گوشت را بار بگذارد و هر چند ساعت یک بار تعداد ” قل"های آب در یک دقیقه را بشمارد و بعد کم کم حبوبات و ادویه و یک ذره ی بسیار کم رب اضافه کند تا بعد از حدود چهارده ساعت کار هنری، بنشیند دور خانواده اش و یک کاسه تریت آبگوشت و دو سه لقمه “گوشکوبیده” میل کند.
مهم این است که پرداخت به هر دوی این ها همراه با تعادل باشد و البته کفه خوراک به سمت عذای سالم کم کالری و البته پرعاطفه سنگینی کند. غذاهای ما ایرانی ها باید پرعاطفه باشد والا اصلاً غذا نیست. به قول خسرو شکیبایی در خانه سبز، مزه ی آش های مادربزرگ، به خودش نیست بلکه به خاطره هایی است که در طول هفتاد سال توی این آش ریخته شده است. من یادم نمی آید که کسی توی پیتزا خاطره ریخته باشد!
حرف چهارمم:
وقتی یک چیزی به اسم غذا می آید و ما آن را می خوریم در حالی که نه موادش متناسب با بدن ماست و نه عاطفه اش می تواند جان ما را سیراب کند، حتی اگر خوشمزه باشد، نظام درونی ما را به هم می ریزد و حال ما را دگرگون می کند. البته این در مورد آبگوشت و پیتزا خیلی فرقی نمی کند چون هم آبگوشت ممکن است حال ما را بد کند و هم پیتزا؛ اما اصل این قصه که یک غذا باید با جسم ما و عواطف ما سازگار باشد و اگر نبود ما را به هم می ریزد چیزی نیست که بشود آن را انکار کرد؛ نکته مهم اما در این میان آن است که به هر حال همه غذاهایی که می خوریم و حالمان را بد می کند و نظام بدنمان را به هم می ریزد، با شکل غذا به سراغ ما می آیند ولی واقعاً حداقل برای بدن ما مناسب نیستند یعنی غذا نیستند. شکلشان شکل غذاست ولی واقعیتشان غذا نیست و به همین خاطر سیستم بدن ما را به هم می ریزند.
حرف آخرم:
این اتفاق قانون دنیاست؛معمولاً چیزهایی که اهل به هم ریختند، قیافه شان نمی خورد که این همه بخواهند یا بتوانند زندگی آدم ها را به هم بریزند، شاید اول هم به نظر زیبا و شیرین بیایند اما واقعاً اهل فتنه اند…
دکتر محمد شیخ الاسلامی