این داستان واقعی است …
سر و صدا بلند شد و چند نفر هم وایسادن به تماشا!
با صدای بلند گفت: آخه حاج آقا، این حجاب و این چیزا رو، خود شما حاج آقا ها درست کردید و هی تو سر ما می زنید!
حاج آقا کمی آرومتر گفت: یا قرآن نخوندی یا اگر خوندی به ترجمش دقت نکردی…
«[ای پیامبر] به زنهای با ایمان بگو که زیبایی های خودشون رو جز برای محارم خودشون، آشکار نکنن» [نور آیه ۳۱]
گفت:آخه حاج آقا، خدا که به خاطر بیرون گذاشتن چهارتا تار مو، ما رو جهنم نمی بره که؟ اصلاً چهار تا تار مو برای خدا اهمیتی نداره!
حاج آقا گفت:راست گفتی! چهارتا تار مو برای خدا مهم نیست اما توی هر دستورِ حلال و حرامی که خدا به بنده هاش می ده، یه چیز براش خیلی مهمه!
تو آیه قرآن اومده، [آی بنده های خدا بدونید] وقتی که برای خدا حیوانی رو قربانی می کنید، نه گوشت اون حیوون و نه خونش، هیچ کدوم به خدا نمی رسه! اما یه چیزش به خدا می رسه [و براش خیلی مهمه و اون میزان ِ] اطاعت پذیریه بندشه! [حج آیه ۳۷]
اون وقته که کوچکترین دستورای خدا مثل حجاب و نتراشیدن ریش و … هم خیلی مهم می شن! خدا میخواد بدونه چقدر تو دل تو اهمیت داره!
دخترم مگه نه اینه که اگر تو کسی رو دوست داشته باشی و برات مهم باشه، ظاهرت رو یه جوری درست می کنی که اون خوشش بیاد!
حالا هم اگر خدا رو دوست داری و خاطرش برات مهمه …. پس یا علی!
میزان ِ چاکری بنده برای خدا! این برا خدا مهمه!
منبع: وبلاگ عفاف ستان