مفهوم واقعی زیبایی را یافتم!
در دوره ی دانشجویی ام، چند سالی تهران بودم، دو سال اول را در یک خوابگاه خصوصی اسکان داشتم، محیطِ جالبی نداشت، ولی نسبت به خوابگاه های خصوصی دیگر بهتر بود. با اینکه دختر ساده ای بودم و آرایش نمی کردم، به مرور جو آنجا روی من هم تأثیر گذاشت. در مقابل آن همه دخترهای رنگارنگ و ظاهراً خوشگل، احساس کمبود می کردم. وقتی از خوابگاه بیرون می آمدم، بدون روژلب احساس می کردم یک چیزی روی صورتم کم است، ابتدا کم رنگ می زدم، اما بعدها پر رنگ شد! مانتوهایم ، از زیر زانو تبدیل به روی زانو شدن و به مرور زمان، کمی تنگ تر شدند.
تا اینکه به طور ناگهانی پدرم فوت کرد و به خاطر هزینه های سنگین خوابگاه فعلی ام، به دنبال مکان ارزان تری بودم، خوابگاه دانشگاه های سراسری را سر زدم، ولی جای خالی برای من نبود. واقعاً از دادن کرایه آخر ماه وحشت داشتم. چند هفته از مرگ پدرم می گذشت تا اینکه یک شب دوست یکی از هم اتاقی هایم، مهمانمان شد. از لابه لای صحبت هایش متوجه شدم که خوابگاهشان هم جا دارد و هم کرایه اش خیلی پایین ترست. دانشگاه و خوابگاه، داخل حرم حضرت عبدالعظیم حسنی بود!
روز بعد با توکل به خدا راهی حرم شدم. قبلش به زیارت آقا عبدالعظیم رفتم و از ایشان خواستم مرا تا زمانی که فارغ التحصیل می شوم به عنوان مهمان توی خانه شان جا دهند. الحمدالله با وجود گزینش سختی که داشتند، موفق شدم وارد خوابگاه شوم. بعد از فوت ناگهانی پدرم، نیاز به آرامش داشتم، انگار دوست هم اتاقی ام برای من یک فرشته نجات بود. جو معنوی و آرامش بخش حرم حضرت عبدالعظیم از یک طرف و جو ساده ی خوابگاه از طرف دیگر، روی من تأثیر زیادی گذاشت! با دیدن دانشجوهای محجبه و ساده، لذت می بردم. رفتارشان، پوشش شان واقعاً اسلامی بود. با اینکه اهل آرایش نبودن، ولی به نظر من که خیلی باشکوه تر و زیباتر از بچه های خوابگاه قبلی بودند. متانت در وجودشان ریشه داشت!
پوشیدن چادر داخل محوطه ی حرم اجباری است، اوایل زیاد خوشم نمی آمد، انگار روی سرم سنگینی می کرد، اصلاً نمی دانستم چطوری جمعش کنم. همین که از حرم پا بیرون می گذاشتم سریع چادر را جمع می کردم و داخل کیفم قرار می دادم. ولی حُسن بزرگش این بود که روی حجابم تأثیر زیادی گذاشت. مانتوهایم گشادتر و بلندتر شدند، ، اگر آستینش کمی کوتاه بود ساق دست می زدم، از همه مهمتر اینکه با نبود آرایش اصلاً احساس کمبود نمی کردم. مقنعه را تا حدی بلند می گرفتم که تا زیر سینه ام بیاید. روسری هایم نیز بلند شد، دیگر گره نمی زدم، لبنانی می بستم. هر کسی مرا می دید می گفت: واقعاً خوشگل تر و خانم تر شدی! راست می گفتند، واقعاً با این سبک پوشش یک خانم محجبه ی واقعی شده بودم! زیبا ولی بدون گناه!
دیگر چادر روی سرم سنگینی نمی کرد، گاهی اوقات فقط با حجاب چادر بودم و داخلش واقعاً احساس امنیت و اُبُهت داشتم. به راستی فهمیدم که زیبایی زن فقط در حجاب اوست نه در آرایش و پوشیدن مانتوهای کوتاه، تند و رنگ جیغ! احساس می کردم همه جور دیگری با من برخورد می کردند. سعی می کردند محترم و باوقار باشند. این جوری چقدر احساس قشنگی به آدم دست می دهد! واقعاً حجاب نماد زیبایی است!
منبع: بوستان حجاب