دروازه های خفته پر از شادی و خموش فریاد روزگار به روی نی و خموش
ناگه طلوع می کند از شرق کوچه ها ام المصائبی که علم می کشد به دوش
روزی که تازیانه تنش را کبود کرد افلاک در برابر صبرش سجود کرد
با خطبه اش تمامی عالم قیام کرد گاه خمیدنش همه هستی قعود کرد
زینب سلام الله در شهر پدر لب به سخن می گشاید .
مردم کوفه ! … هرگز دیده هاتان از اشک تهی مباد ! … با چنین ننگی که برای خود خریدید , چرا نگریید ؟ ننگی که با هیچ آب شسته نخواهد شد . چه ننگی بدتر از کشتن پسر پیغمبر و سید جوانان بهشت ؟ مردی که چراغ راه و یاور روز تیره شما بود . بمیرید ! سر خجالت را فرو بیفکنید . به یکباره گذشته خود را بر باد دهید و … بحارالانوار ج 45 ص 162
بعد از حضرت زینب و حضرت ام کلثوم , امام سجاد خطبه می خواند و دوباره این دروغ گویان فریب کار فریاد نیرنگ سر می دهند که ما حاضریم یاریتان کنیم.
اما امام سجاد علیه السلام جوابشان را این گونه می دهد که :
ای بی وفایان نیرنگ باز ! در میان شما و خواسته هایتان فاصله افتاد . آیا می خواهید با من نیز همانگونه که با پدرانم رفتار کردید عمل کنید ؟! … خواسته من از شما این است که نه از ما طرفداری کنید و نه با ما از در جنگ و دشمنی در آیید .