ابنزیاد در روز سوم نامهای را برای اباعبداللهالحسین (ع) به کربلا فرستاد.
حضرت اباعبداللهالحسین (ع) در روز سوم محرم بر شهادت خویش و شباهت شهادتش به شهادت حضرت یحیی (ع) اشاره کرد. (امام سجاد (ع) اشاره دارد که در هیچ منزلی فرود نیامدیم مگر اینکه پدرم شهادت حضرت یحیی (ع) را یادآور میشد.)
عبیداللهزیاد در همین روز نامهای را برای اباعبداللهالحسین (ع) به کربلا فرستاد. او در این نامه نوشته بود:باری،ای حسین، خبر ورودت به سرزمین کربلا را دریافت کردم. امیرالمؤمنین یزید به من فرمان داده است که سر به بالین آرامش نگذارم و نان سیر نخورم مگر اینکه تو را بکشم یا به فرمان و بیعت من و یزید درآیی.
پیک نامهرسان پاسخ نامه را خواست و امام حسین (ع) فرمود::پاسخ ندارد، پاسخ او عذاب است. فرستاده بازگشت و خبر را به عبیداللهزیاد رساند.
شایان ذکر است عمرسعد در روز سوم محرم به کربلا فرستاده شد. عبیدالله بنزیاد حکومت ری و گرگان تا حدود همدان را برای عمرسعد نوشته بود. عمرسعد برای رفتن آماده میشد که عبیدالله او را طلبید و گفت:پیش از رفتن به ری، باید به جنگ حسین (ع) بروی. عمرسعد خوش نداشت و پاسخ را به بعد موکول کرد. عبیدالله گفت:فرمان حکومت ری را برگردان. عمرسعد تسلیم شد و سفر به کربلا را پذیرفت. وی امیدوار بود بدون جنگ به غائله پایان دهد در نتیجه با همان نیروهایی که قرار بود به ری برود به کربلا آمد.
تعداد همراهان عمر سعد را چهار هزار نوشتهاند که با هزار تن همراه حُر، تعداد لشکریان دشمن به پنجهزار نفر رسید. عمرسعد با پیشقراولی خالدبنعرفطه و پرچمداری حبیببنجماز (حمار)، همراه فرزندش حفص به کربلا آمد. ورود عمرسعد به کربلا حدود ظهر روز سوم محرم بوده است.
عمرسعد نماینده خود، قرةبنقیسحنظلی (قرةبنسفیان حنظلی و در برخی مقاتل عزرةبنقیساحمس) را فرستاد تا از امام حسین (ع) بپرسد برای چه به کربلا آمده است؟ وی به امام سوم شیعیان نامه نگاشته بود و به همین سبب از دیدار امام حسین (ع) پروا داشت.
کثیربنعبدالله شعبی که سوارکاری نبردآزموده بود، گفت:من میروم و اگر بتوانم حسین (ع) را خواهم کشت. عمرسعد به او گفت:نمیخواهم او را بکشی، اما از او بپرس برای چه آمده است. کثیر به سمت اردوگاه اباعبدالله آمد. ابوثُمامهصائدی به اباعبدالله گفت:خدایت هماره قرین صلاح دارد؛ شرورترین، خونریزترین و جسورترین فرد اهل زمین به سوی تو آمده است.
ابوثُمامه به کثیر گفت:شمشیرت را بگذار تا با امام حسین(ع) سخن بگویی. کثیر گفت:من مأمورم، اگر میخواهید پیام میرسانم وگرنه بازمیگردم. (شمشیرم را از خودم جدا نمیکنم.)
ابوثُمامه گفت:دسته شمشیرت را میگیرم و سخن بگو. گفت:نه به خدا، اجازه نمیدهم.
گفت:پیامت را بگزار من به امام حسین (ع) میرسانم، اما بدان اجازه نمیدهم نزدیک شوی. کثیر پرخاشگر و دشنامگوی و تهیدست بازگشت.
پس از وی عمرسعد، قرةبنقیسحنظلی را فرستاد وقتی قرة نزدیک شد، اباعبدالله پرسید چه کسی او را میشناسد؟ حبیببنمظاهر گفت:او از طایفه حنظله و از قبیله تمیم است. او را میشناسم. خوشنیت و درستاندیش است و گمان نمیکردم در اینجا باشد.
قرة پیش آمد و سلام کرد و پیام عمرسعد را بازگفت، امام حسین (ع) فرمود::مردم دیارتان نامه نگاشتند و دعوت کردند. اگر خوش ندارند بازمیگردم.
حبیببنمظاهر به قرة گفت:وای بر تو، نزد ستمگران بازمیگردی؟ اینجا باش و یاریگر مردی باش که خداوند، همه عزت و اعتبار ما را به شکرانه و به پاس وجود وی به ما بخشیده است.
قرة گفت:میروم و پیام میگذارم و بازمیگردم و اندیشه میکنم. (تصمیم میگیرم.)
قرة نزد عمرسعد بازگشت و پیام رساند. عمرسعد گفت:امیدوارم خداوند مرا از جنگ با وی نگاه دارد.
عمرسعد پس از دریافت گزارش قرة، نامهای به عبیداللهزیاد نوشت. در این نامه نوشته بود: «من همین که به کربلا رسیدم، رسولی را فرستادم تا با حسین مذاکره کند و از او بپرسد برای چه آمده است؟ پاسخ او این بود که مردم کوفه نامه نگاشته و از من درخواست آمدن کردهاندو من به درخواست آنان پاسخ گفتهام. اگر اکنون تغییر نظر دادهاند و موافق دیدگاههای قبلی خود نیستند بازمیگردم.»
منابع:
۱. نفسالمهموم
۲. بحارالانوار
۳. اعیانالشیعه
۴. المناقب
۵. العبرات
۶. الفتوح
۷. مقتلالحسین خوارزمی
۸. معالیالسبطین
۹. تاریخ یعقوبی
۱۰. انسابالاشراف
۱۱. اخبارالطوال
۱۲. تجاربالامم
۱۳. العوالم
۱۴. مدینةالمعاجز
۱۵. ارشاد
۱۶. الامامالحسین و اصحابه
۱۷. بحار
۱۸. اعلامالوری
۱۹. تاریخ طبری
۲۰. آینه در کربلاست (محمدرضا سنگری)