گزیدهای از خاطرات آشنایان و اطرافیان آیتالله بهجت (ره)
معاشرت و مصاحبت با او، جانِ شیفتگان را آب حیات و تشنگان حقیقت را جرعهی وصال بود. عطش دیدار دوبارهاش دلیل روشنی بر عنایتش. در این ایام فراق، گرچه ما را دل هماره به خدمت است، بر فوت صحبت دیرین تأسف میخوریم و طریق صواب در آن میبینیم که پای صحبت کسانی بنشینیم که حق صحبت دانستند و مصاحبت او را غنیمت شمردند.
۱. بقالهای نجف
یک وقتی یک کسی جلوی همه از آیتالله بهجت رحمهالله پرسید: شما طیالارض دارید؟
ایشان چقدر ظریف جواب دادند. اگر بگویند نه خوب این دروغ است. دروغ، بعضی جاها مجوز دارد، ولی هر جایی مجوز دروغ نیست. بگویند بله، باز یک محذوری پیش میآید. با زرنگی فرمودند: آن وقتی که ما نجف بودیم، بقالهای نجف هم طیالارض داشتند.
۲. طبیب باش و برو
نماینده ولیفقیه در قفقاز به اصرار از ما خواستند: «به اینجا بیایید و اینجا مدرسه ای هست و تدریس بکنید و کارهایی از این قبیل». من نگران بودم چون وارد فضایی می شدم که آنجا دیگر قم نیست و فضا، بهاصطلاح، باز است. خیلی میل رفتن نداشتم. از طرفی هم کار دیگری بود که آن هم یک مسؤولیت طلبگی و روحانی بود. من مانده بودم بین این دو. خدمت آقای پهلوانی عرض کردم: چه کنم؟ ایشان فرمودند: شما مراجعه به آقای بهجت بکنید و هرچه ایشان فرمودند همان کار را بکنید.
صفحات: 1· 2