شبیه اسماعیل باش، پا به پای ابراهیم برو. تاریخ همیشه تکرار میشود. جهل دیروز و امروز ندارد، همیشگی است؛ مثل ابرهای سیاه، کلاغهای شوم و طوفانی ویرانگر. دیروز همین کوچههای نادانی، پیامبرت را سنگ میزدند و امروز مرگ را با دستهای دشمنی، در گلوی تشنهی تو قطره قطره میچکانند.
این آیندهی توست؛ شهید میشوی، مظلوم، زیر آفتاب داغ بیشرمی میزبان. تو مهمان ناخوانده نیستی؛ دعوت شدی که دوباره کربلا بازخوانی شود، دوباره عشق به مسلخ برود و دوباره ظلم خیره خیره در چشم های معصوم مظلومیت زل بزند.
اینجا سرزمین امن الهی است، من نفس نمیکشم و اخبار، تو را و هزاران مثل تو را شرح میدهد؛ اینجا مِناست، لبریز از مأموران بیتفاوت امنیتی و در محاصرهی صدها دوربین کور. اینجا مناست؛ قتل عام انسانیت، زیر سوال رفتن مهربانی و بر باد رفتن مسؤولیت و تعهد.
برایت تاریخ میخوانم، تا دردمان کم شود، تا آبی باشد روی آتش بیمهری. یادت میآید ضجه های «عمار» و «سمیه» را در بیابانهای غفلت. «حمزه» را چطور؟ باید دوباره مرور کنی آخرین نفسهایش را. به «دعبل خزاعی» فکر کن، چند سال چوبهی دارش را با خود همسفر کرد؟ مسلمان شدن سهل است، مسلمان ماندن راهی است پر پیچ و خم.
این سرنوشت توست؛ سپیدپوش حضرت عشق باشی و لبیکگویان بال دربیاوری به سمت آسمان. بال دربیاوری به سمت آبی، به سمت زندگی، به سمت خدای ابراهیم. تو، فریادی میشوی بر سر بی مغز آل سعود، شمشیری میشوی در پیکرهی پادشاهی آل سقوط! و اسلحهای میشوی روی گیجگاه شاهزادههای فاسد.
چشمان دنیا تو را دید. روزنامهها تو را منعکس کردند. خبررسانیها، تو را تفسیر کردند. از تو نوشتند و نوشتند و نوشتند… . چه چشمهایی که تو را گریست، چه بغضها که شکسته شد، چه زخمهایی که نشست بر روح بزرگ انسانیت. تو فراتر رفتی از دین، مذهب، نژاد، قوم، قبیله وکشور. قارهها سوگوارت شدند، سیاهپوش. هر کسی انسان بود، داغدار شد.
نه شمعی روشن است، نه کیک داری. اما همهی حواسها جمع توست. تو راه میروی؛ دست در دست خستگی، شانه به شانهی عطش و نزدیک به رسیدن. نه صندلی برایت گذاشتهاند، نه برایت دست میزنند. خودت هم نمیدانی، یعنی هیچ کس نمیداند که تولدش است. این جمعیت بزرگ، فراموش کرده تاریخ تولدش را. با لباس سپیدت شبیه فرشتهها شدهای، پاک و بیدغدغه و ساده. زمان، زمان جشن توست، لبیک بگو به آسمان، به باران، به پرنده، به هرچه آزادی و آزادگی است. لبیک بگو به انسانیت، شرف و مردانگی با لبهایی که خاموش است و دهانی که ساعتهاست خشکیده. لبیک بگو به غربت مولایی که بر فراز نیزهها درس عشق داد.
بلند شو. ساعتهاست به دنیا آمدهای. لبخند بزن به دوربینهایی که تو را نگاه میکنند. اینجا سرزمین خداست، تولدت مبارک حاجی.
سایت تبیان