قدیم ترها که بچه بودم ، یادم هست گاهی مهمانیها روی پشت بام خانهها برپا میشد. به جای بشقابهای یک نفره ، طبقی در مقابل چند نفر میگذاشتند و با مهر ومحبت ، دسته جمعی غذا میخوردند. آن روز ، بزرگترها به ما کوچکترها میگفتند ،رزق ما از آسمان میآید!
امروز هم پشت بام خانههامان سفره شده ویک بشقاب بزرگ برای همه میگذارند ، اما دیگر کسی در پشتبام غذا نمیخورد. باز هم غذایمان از آسمان میآيد ، اما از راه این بشقاب به داخل خانه سرازیر میشود. همه با هم مینشینند و با حرص و ولع ، غذای این بشقاب رامیخوردند. قدیمترها غذا خوردن مان چیزی طول نمیکشید، اما چرا غذای این بشقاب تمامی ندارد؟ صبح تاشب ، شب تا صبح . پس کی سیر میشویم؟
قدیمترها غذا خوردن روی پشت بام که تمام میشد، احساس میکردیم بهم نزدیکتر شدیم امروز وقتی از پای غذای این بشقاب بزرگ بلند میشویم ، میانمان فرسنگها فاصله احساس میکنیم. کاش زودتر بساط سفره پشتباممان جمع میشد. چقدر فرق است میان آسمان ما و چه زیبا گفتهاند که هرچیز ، قدیمیاش صفای دیگری دارد.
کجایید پشتبامهای آسمانی؟! دلمان برایتان تنگ است.
گزیده ای از کتاب بشقابهای سفره پشتبامان(خانواده و ماهواره)
نوشته: محس عباسی ولدی