یک روز عصر که از مدرسه تعطیل شدیم، دیدم روی دیوار روبهرویی مدرسه ما، یک جمله تازه نوشتند. رنگها هنوز خشک نشده بود. وقتی اون جمله رو خوندم، متحول شدم!
________________________________________
من یک دختر چادریام که خیلی به چادرم افتخار میکنم و خیلی خیلی دوستش دارم. عاشقشم، وقتی خودم رو توی آینه یا هر جایی که تصویرم میافته با چادر میبینم، یك حس آرامشی بهم دست میده که اصلاً قابل توصیف نیست.
اما ماجرای چادری شدنم، اینطوری بود:
من توی یك خانواده مذهبی بزرگ شدم و تک دختر هستم. برای چادری شدنم، هیچ اجباری نداشتم. اولین چادرم رو توی سوم راهنمایی، وقتی كه میخواستم برم مشهد، برای رفتن به داخل حرم دوختم. بعد اون هم دیگه چادر سر نمیکردم. مانتویی بودم، اما حجابم متعادل بود.
یك عمو دارم که خیلی تو حجاب، سختگیر بود. اصلاً باهام نمیساخت و خیلی اذیتم میکرد، با تحقیر، مسخره کردن لباسام و …
من هم از لجش، بیشتر موهام رو در میآوردم و لباسای رنگی و جین و… میپوشیدم. شیطونی میکردم که حرصش رو در بیارم. اون هم مینشست زیر پای بابام که دخترت، این جور و اون جور. خلاصه کنم، ولی بابام خیلی بهم سخت نمیگرفت.
البته منم خیلی دختر بدی نبودم، اگر هم کاری میکردم، از روی لجبازی با عموم بود، بابام هم این رو میدونست. به حجاب علاقه داشتم. بعضی وقتها هم واسه تغییر تیپ، چادر سر میکردم.
به همین منوال تا دوم دبیرستان مانتویی بودم تا اینکه:
یک روز عصر که از مدرسه تعطیل شدیم، دیدم روی دیوار روبهرویی مدرسه ما، یک جمله تازه نوشتند. رنگها هنوز خشک نشده بود. وقتی اون جمله رو خوندم، یك حالی شدم. شب توی خونه، خیلی بهش فکر کردم. فردا که اومدم مدرسه، با دوستام راجع بهش حرف زدیم. ما یك گروه 6 نفری بودیم که تصمیم گرفتیم چادری بشیم، برای همیشه. از اون روز تا حالا من چادریام…
و اما اون جمله چی بود؟
هر کس زیبایی اندیشه پیدا کند، زیبایی تن به کس نشان نمیدهد.
یک نکتهی جالب اینکه، من فکر میکردم خانوادهام از تصمیمم خیلی استقبال کنند، اما بابا گفت: « هرجوری خودت دوست داری و راحتی». مامانم هم گفت: « میری مدرسه تو بارون وسخت برات … اذیت میشی، نمیخواد چادر بذاری. واسم جای سوال بود که چرا به جای اینکه خوشحال بشن، اینطور رفتار میکنن؟!
بعد یك مدت، خوشحالی واقعی رو توی چهره پدر و مادر دیدم و فهمیدم كه همه اون رفتارها، برای این بود که ببینند من تا چه حد روی این انتخابم هستم؟ آیا احساسی تصمیم گرفتم و با حرف دیگران قیدش رو میزنم یا نه؟ بعدش که نشستیم با هم مفصل حرف زدیم و گفتم که به ارزش واقعی حجاب و خودم پی بردم، خیلی تشویقم کردن.
از اون ماجرا 13 سال می گذره و من هر روز، بیشتر به چادرم افتخار میکنم.
با یک جمله روی دیوار متحول شدم!