- به تماشای غروب آفتاب بنشینید.
- بیشتر بخندید.
- کمتر گله کنید.
- با تلفن کردن به یک دوست قدیمی، او را غافلگیر کنید.
- هدیههایی که گرفتهاید را بیرون بیاورید و تماشا کنید. شاید برایتان قابل استفاده باشند.
- دعا کنید.
- در داخل آسانسور با آدمها صحبت کنید.
- هر از گاهی نفس عمیق بکشید.
- لذت عطسه کردن را حس کنید.
- قدر این که پایتان نشکسته است را بدانید.
- زیر دوش آواز بخوانید.
- با بقیه فرق داشته باشید.
- کفشهایتان را عوضی پایتان کنید و به خودتان بخندید.
- به دنیای بالای سرتان خیره شوید.
- با حیوانات بازی کنید.
- کارهای برنامهریزی نشده انجام دهید. برای انجام آن در همین آخر هفته برنامهریزی کنید!
- برای کاری برنامهریزی کنید و آن را درست طبق برنامه انجام دهید. البته کار مشکلی است!
- از تناقضات لذت ببرید.
- دستان خود را در آسمان تکان دهید.
روز یکشنبه مورخ 13/11/92 دوره آموزشی فعال به کادر برگزار گردید و طی آن 50 نفر از طلاب در این دوره شرکت نمودند.
سر فصل دروس آموزشی بسیجیان کادر
1- آشنایی با بسیج
2- شرایط بسیج کادر
3- شیوه های نظم دهی و انسجام بخش
4- فرماندهی و مدیریت بسیجی
5- شاخصه های دفاع همه همه جانبه از انقلاب شیوه های بصیرت بخشی
6- حفاظت اطلاعات
7- فرآیند تعلیم و تربیت در بسیج
مجموعاً 7 جلسه 5/1 ساعته در 1 روز (صبح و عصر) و برگزاری آزمون در پایان جلسات
«اساتید استفاده شده در این طرح»
« حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای احمدی، جناب آقای محمدی راد، جناب آقای ترکان »
برگزاری نماز جماعت با امامت حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا احمدی نماینده ولی فقیه در شهرستان.
خلاصه ای از مباحث اساتید
امام خامنه ای (مدظله العالی) در بیاناتی فرمودند: بسیج مزرعه بدون حصار است.
اولین مأموریت پایگاهها جذب نیروی بسیجی در جامعه (دانش آموزی، دانشجویی، کارگران، کارمندان، هنرمندان، مهندسین، طلاب، بسیج محله، پیشکسوتان) می باشد.
جذب بسیج مراحلی دارد: 1- تشکیل پرونده 2- پر کردن فرم عضویت 3- شرکت در حلقه های طرح صالحین عام
خدمات بسیج: کسر خدمت برای برادران، سهمیه دانشگاه برای برادران و خواهران، وام خود اشتغالی، بیمه تأمین اجتماعی و…
شاخصه های انقلاب اسلامی
1- ولایت فقیه 2- مردم و ولایت مداری 3- دفاع از مظلومان اسلام 4- ظلم ستیزی می باشد.
انقلاب اسلامی تفکر تاریخی و توحیدی است در مقابل اسلام ناب دو اسلام تکویری سلفی و اسلام سکولاریزه شده آمریکا وجود دارد.
ساعت 10 صبح و ساعت 3 بعدازظهر پذیرایی از خواهران انجام گردید.
هر پدرى را كه بشارت به ولادت فرزند دادند، شاد و حرم گرديد، جز على بن ابى طالب (ع) كه ولادت هر يك از اولاد او سبب حزن او گرديد.
در روايت است كه چون حضرت زينب متولد شد، اميرالمؤ منين (ع) متوجه به حجره طاهره گرديد، در آن وقت حسين (ع) به استقبال پدر شتافت و عرض كرد: اى پدر بزرگوار! همانا خداى كردگار خواهرى به من عطا فرموده
اميرالمؤ منين (ع) از شنيدن اين سخن بى اختيار اشك از ديده هاى مبارك به رخسار همايونش جارى شد. چون حسين (ع) اين حال را از پدر بزرگوارش مشاهده نمود افسرده خاطر گشت . چه ، آمد پدر را بشارت دهد، بشارت مبدل به مصيبت و سبب حزن و اندوه پدر گرديد، دل مباركش ره درد آمد و اشك از ديده مباركش بر رخسارش جارى گشت و عرض كرد: ((بابا فدايت شوم ، من شما را بشارت آوردم شما گريه مى كنيد، سبب چيست و اين گريه بر كيست ؟))
على (ع) حسينش را در برگرفت و نوازش نمود و فرمود: ((نور ديده ! زود باشد كه سر اين گريه آشكار و اثرش نمودار شود.))كه اشاره به واقعه كربلا مى كند. همين بشارت را سلمان به پيغمبر داد و آن حضرت هم منقلب گرديد.
چنان كه در بعض كتب است كه حضرت رسالت در مسجد تشريف داشت آن وقت سلمان شرفياب خدمت گرديد و آن سرور را به ولادت آن مظلومه بشارت داد و تهنيت گفت . آن حضرت بگريست و فرمود: ((اى سلمان جبرييل از جانب خداوند جليل خبر آورد كه اين مولود گرامى مصيبتش غير معدود باشد تا به آلام كربلا مبتلا شود،))
نامگذارى زينب از طرف خداوند
هنگامى كه زينب (س) متولد شد، مادرش حضرت زهرا (س) او را نزد پدرش اميرالمؤ منين (ع) آورده و گفت : اين نوزاد را نامگذارى كنيد! حضرت فرمود: من از رسول خدا جلو نمى افتم .
در اين ايام حضرت رسول اكرم (ص) در مسافرت بود. پس از مراجعت از سفر، اميرالمؤ منين على (ع) به آن حضرت عرض كرد: نامى را براى نوزاد انتخاب كنيد. رسول خدا (ص) فرمود: من بر پروردگارم سبقت نمى گيرم .
در اين هنگام جبرئيل (ع) فرود آمده و سلام خداوند را به پيامبر(ص) ابلاغ كرده و گفت :
نام اين نوزاد را ((زينب )) بگذاريد! خداوند بزرگ اين نام را براى او بر برگزيده است .
بعد مصايب و مشكلاتى را كه بر آن حضرت وارد خواهد شد، بازگو كرد. پيامبر اكرم (ص) گريست و فرمود: هر كس بر اين دختر بگريد، همانند كسى است كه بر برادرانش حسن و حسين گريسته باشد.
فرزند فاطمه
عليا حضرت زينب ، نخستين دخترى است كه از فاطمه (س) به دنيا آمده ، و او پس از امام حسن و امام حسين (ع) بزرگترين فرزندان فاطمه (س) بوده ، و نيز گفته اند:
دليل بر آن است كه راويان حديث و بيان كنندگان اخبار در ايام اضطهار - يعنى روزگار غلبه و چيرگى ظلم و ستم ستمگران بر مؤ منين - هر گاه مى خواستند از اميرالمؤ منين على (ع) روايتى نقل كنند مى گفتند:
اين روايت از ابى زينب است ، و اينكه اميرالمؤ منين (ع) را به اين كنيه مى ناميدند، براى آن است كه زينب كبرى (س) پس از امام حسن و امام حسين - عليهماالسلام - بزرگترين فرزندان آن حضرت بوده ، و اميرالمؤ منين (ع) نزد دشمنانش به اين كنيه معروف نبوده است
یکی بود یکی نبود، غیراز خدا هیچکس نبود، جز یکی یارخدا، نام او روح الله،
آنکه بود مظهرمهر، آنکه شد نورسپهر، شهرتاریک و سیاه،
مردمان مرده و بی روح و نوا،
او با بانگ رسا، میزد برهمه کس،تا صدایش همه جا…
خفته ها بیدار،
مست ها هوشیار،
قصه بسیار زیباست ، قصه ای بی همتاست .نهضتی جاویدان، رهبرش روح خداست .
مردگان زنده شدند، زندگی رنگی دگر، شد زمستان چو بهار
عده ای با ایمان ، با صفات شیران ،پاسدار و بیدار ،انقلابی هوشیار
دل ها مات و خموش ، بزدلانی چون موش ،گرد خود چرخیدند .
وه چه جنجالی بود! جای ما خالی بود!
باز با بانگ رسا ، می سرودند تکبیر، یارانش همه جا، با سلاح وحدت .
قصه ام طولانیست ،
وقت تنگ باشد و کم ، هرچه بود زود گذشت ، دوران ماتم و غم ،
ماه بهمن که دمید، رهبر از راه رسید،
گاه تاریکی گذشت ، شام شد صبح سپید
نهضتی جاویدان، در پناه قرآن، خاطراتی زیبا، رهبرش روح الله .
یکی از خاطرات خیلى جالب من، آن شب اوّلى است که امام وارد تهران شدند؛ یعنى روز دوازدهم بهمن - شب سیزدهم - شاید اطّلاع داشته باشید و لابد شنیدهاید که امام، وقتى آمدند، به بهشت زهرا رفتند و سخنرانى کردند، بعد با هلىکوپتر بلند شدند و رفتند.
تا چند ساعت کسى خبر نداشت که امام کجا هستند! علّت هم این بود که هلىکوپتر، امام را در جایى که خلوت باشد برده بود؛ چون اگر مىخواسشت جایى بنشیند که جمعیت باشد، مردم مىریختند و اصلاً اجازه نمىدادند که امام، یک جا بروند و استراحت کنند. مىخواستند دور امام را بگیرند.
هلىکوپتر در نقطهاى در غرب تهران رفت و نشست، بعد اتومبیلى امام را سوار کرد. همین آقاى «ناطق نورى» اتومبیلى داشتند، امام را سوار مىکنند - مرحوم حاج احمد آقا هم بود - امام مىگویند: مرا به خیابان ولىعصر ببرید؛ آنجا منزل یکى از خویشاوندان است. درست هم بلد نبودند؛ مىروند و سراغ به سراغ، آدرس مىگیرند، بالاخره پیدا مىکنند - منزل یکى از خویشاوندان امام - بىخبر، امام وارد منزل آنها مىشوند!
امام هنوز نماز هم نخوانده بودند - عصر بود - از صبح که ایشان آمدند - ساعت حدود نه و خردهاى - و به بهشت زهرا رفتند تا عصر، نه ناهار خورده بودند، نه نماز خوانده بودند، نه اندکى استراحت کرده بودند! آنجا مىروند که نمازى بخوانند و استراحتى بکنند. دیگر تماس با کسى نمىگیرند؛ یعنى آنجا که مىروند، با کسى تماس نمىگیرند. حالا کسانى که در این ستادهاى عملیاتى نشسته بودند - ماها بودیم که نشسته بودیم - چقدر نگران مىشوند! این دیگر بماند. چند ساعت، هیچ کس از امام خبر نداشت؛ تا بعد بالاخره خبر دادند که بله، امام در منزل فلانى هستند و خودشان مىآیند، کسى دنبالشان نرود!
من در مدرسه رفاه بودم که مرکز عملیاتِ مربوط به استقبال از امام بود - همین دبستان دخترانه رفاه که در خیابان ایران است که شاید شما آشنا باشید و بدانید - آنجا در یک قسمت، کارهایى را که من عهدهدار بودم، انجام مىگرفت؛ دو، سه تا اتاق بود. ما یک روزنامه روزانه منتشر مىکردیم. در همان روزهاى انتظار امام، سه، چهار شماره روزنامه منتشر کردیم. عدّهاى آنجا بودیم که کارهاى مربوط به خودمان را انجام مىدادیم.
آخر شب - حدود ساعت نهونیم، یا ده بود - همه خسته و کوفته، روز سختى را گذرانده بودند و متفّرق شدند. من در اتاقى که کار مىکردم، نشسته بودم و مشغول کارى بودم؛ ناگهان دیدم مثل این که صدایى از داخل حیاط مىآید - جلوِ ساختمان مدرسه رفاه، یک حیاط کوچک دارد که محلِّ رفت و آمد نیست؛ البته آن هم به کوچه در دارد، لیکن محلِّ رفت و آمد نیست - دیدم از آن حیاط، صداى گفتگویى مىآید؛ مثل اینکه کسى آمد، کسى رفت. پا شدم ببینم چه خبر است. یک وقت دیدم امام از کوچه، تک و تنها به طرف ساختمان مىآیند! براى من خیلى جالب و هیجانانگیز بود که بعد از سالها ایشان را مىبینم - پانزده سال بود، از وقتى که ایشان را تبعید کرده بودند، ما دیگر ایشان را ندیده بودیم - فوراً در ساختمان، ولوله افتاد؛ از اتاقهاى متعدّد - شاید حدود بیست، سى نفر آدم، آنجا بودند - همه جمع شدند. ایشان وارد ساختمان شدند. افراد دور ایشان ریختند و دست ایشان را بوسیدند. بعضیها گفتند که امام را اذیّت نکنید، ایشان خستهاند.
براى ایشان در طبقه بالا اتاقى معیّن شده بود - که به نظرم تا همین سالها هم مدرسه رفاه، هنوز آن اتاق را نگه داشتهاند و ایام دوازده بهمن، گرامى مىدارند - به نحوى طرف پلهها رفتند تا به اتاق بالا بروند. نزدیک پاگرد پله که رسیدند، برگشتند طرف ما که پاى پلهها ایستاده بودیم و مشتاقانه به ایشان نگاه مىکردیم. روى پلهها نشستند؛ معلوم شد که خود ایشان هم دلشان نمىآید که این بیست، سى نفر آدم را رها کنند و بروند استراحت کنند! روى پلهها به قدر شاید پنج دقیقه نشستند و صحبت کردند. حالا دقیقاً یادم نیست چه گفتند. بههرحال، «خسته نباشید» گفتند و امید به آینده دادند؛ بعد هم به اتاق خودشان رفتند و استراحت کردند.
البته فرداى آن روز که روز سیزدهم باشد، امام از مدرسه رفاه به مدرسه علوىِ شماره دو منتقل شدند که برِ خیابان ایران است - نه مدرسه علوى شماره یک که همسایه رفاه است - و دیگر رفت و آمدها و کارها، همه آنجا بود. این خاطره به یادم مانده است.
بازگشت امام خمینی به ایران پس از 14 سال تبعید:
اوایل بهمن 57 خبر تصمیم امام در بازگشت به کشور منتشر شد.
هرکس که میشنید اشک شوق فرو میریخت. مردم چهارده سال انتظار کشیده بودند. اما در عین حال مردم و دوستان امام نگران جان ایشان بودند چرا که هنوز دولت دستنشانده شاه سرِ پا و حکومت نظامی برقرار بود. از این رو دوستان امام نیز توصیه به تعویق سفر تا تأمین شرایط داشتند. از سوی دیگر حضور امام در این شرایط در جمع میلیونها مردم
بهپاخاسته از دید امریکا بهمعنای پایان حتمیکار رژیم شاه بود. اقدامات فراوانی از تهدید به انفجار هواپیما گرفته تا وقوع کودتای نظامی برای تعویق سفر ایشان صورت گرفت. حتی رئیس جمهور فرانسه واسطه شد؛ اما امام خمینی تصمیم خویش را گرفته و طی پیامهایی به مردم ایران گفته بود میخواهد در این روزهای سرنوشتساز و خطیر در کنار
مردمش باشد. دولت بختیار با هماهنگی ژنرال هایزر فرودگاههای کشور را به روی پروازهای خارجی بست. جمعیتی انبوه از سراسر کشور بهسوی تهران سرازیر شدند و در تظاهرات میلیونها تن از مردم تهران شرکت کرده و خواستار باز شدن فرودگاهها بودند. جمعی از روحانیون و شخصیتهای سیاسی در مسجد دانشگاه تهران تا باز شدن فرودگاه دست به تحصن زدند. دولت بختیار پس از چند روز تاب مقاومت نیاورد و ناگزیر از پذیرفتن خواست ملت شد.
سرانجام امام خمینی بامداد 12 بهمن 1357 پس از چهارده سال دوری از وطن وارد کشور شد. استقبال بیسابقه مردم ایران چنان عظیم و غیرقابل انکار بود که خبرگزاریهای غربی نیز ناگزیر از اعتراف شده و مستقبلین را چهار تا شش میلیون نفر برآورد کردند. سیل جمعیت از فرودگاه بهسوی بهشت زهرا(س)، مزار شهیدان انقلاب اسلامی، روانه شد تا سخنان تاریخی امام را بشنود. در همین نطق بود که حضرت امام خمینی(ره) در تهران با صدای بلند فرمود: من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین میکنم.[1]
——————————————————-
1 .صحیفه امام؛ ج 6، ص 16.
فرارسیدن میلاد مسعود نبی مکرم و حضرت رسول اکرم (ص) ، روز اخلاق و مهرورزی و نیز میلاد خجسته ی حضرت امام جعفر صادق (ع) موسس مذهب جعفری را محضر شما و همه ی عاشقان و محبان و شیفتگان آن حضرت گرانقدر و امام ارزشمند تبریک و تهنیت عرض می نماییم.
با آمدنت جهان ما زیبا شد شب رفت و سپیده سر زدو فردا شد
ایوان مدائن که فرو ریخت چه باک ایوان بلند عاشقی بر پا شد
حضرت رسول و امام صادق (ع)
امشب سخن از جان جهان باید گفت توصیف رسول انس و جان باید گفت
در شام ولادت دو قطب عالم تبریک به صاحب الزمان باید گفت
يازدهمين ستاره سپهر هدايت و شاخه مبارك شجره طيبه با سركشيدن جام طهور شهادت و بدرود گفتن حيات ظاهري طلوعي ابدي در افق ابديت يافت و رداي ولايت و امامت بربالاي بلند فرزند وي “حجت” آخرين الهي درافكنده شد تا براي هميشه تاريخ حسرتي باشد بر دل و جان بيمار جباران و ظالمان.
شهادت حضرت امام حسن اگر چه داغي گران براي دوستداران فرزندان فاطمه است اما اين خستگي را با الهم عجل لوليك الفرج از جان به در كرده و چشم در لحظههاي ناب با او بودن دوختهاند.
از شب جمعه نيمه شعبان سال 255، هنگام ولادت حضرت مهدي (عج) تا سحر جمعه هشتمربيع الاول سال 260، هنگام شهادت امام حسنعسكري (ع) به مدت پنج سال در سامرا حضرتمهدي (ع) با پدر بزرگوارشان زندگي كردند ايندر حالي بود كه جدشان امام هادي (ع) در سال254 هجري به شهادت رسيده بودند.
ازدواجمخفي و طفل پنهان امام حسن عسكري(ع) اين پرسش را براي شيعيان مطرح ساخت چه كسي بعد از امام عسكري جانشين او و امام شيعيان خواهدبود. سالهاي طفوليت حضرت مهدي (ع) كه باوجود پنهاني ايشان سپري ميشد با توطئه دولتعباسي و همكاري خائنانه جعفر كذاب، عمويايشان اين ايهام را براي مردم ايجاد كه جعفركذاب برادر امام حسن عسكري امام بعديشيعيان است، اما در منزل امام حسن عسكريقضيه بين چند نفر از امام و خانوادهشان واصحاب خاص طور ديگري است.
معجزاتاعجابانگيز در منزل امام حسن عسگري دلالت بركرامات طفل خردسال دارد. مليكهلحظهاي چشم از تنها فرزند خود كه روز به روززيباتر و با كرامتتر ميشود برنميدارد فرزنديكه براي لحظاتي غيب ميشود و مادر نگران نزد امام ميآيد و از حال پسرش ميپرسد و پدرجواب ميدهد نگران نباش او فقط از تو شيرميخورد و نگهداري و سرپرستي اين سالهاي او با توست و اين كرامتها از هبوط فرشتگان و امر الهي است كه مستقيم از عرش الهي درزمين پياده ميشود و پسر تو بر جهان مستوليخواهد شد.
او جانشين من و آخرين امام معصوم پيروان خود است و پنهان خواهد ماند تا روزيكه خداوند اراده فرمايد و جهان را به اقتدار او به عدالت و آسايش برساند اين افتخارها و سيادتبراي مادر افتخار آفرين بود، اما مهدي بسانموسي ناشناس ميان مردم در ميان خانواده خود سالهاي طفوليت را سپري ميكرد. در منابعروائي از رازهاي بين پدر و پسر اخباري يافتنميشود و تنها از رؤيت بعضي اصحاب خاص امامعسگري خبر داده شده است.
باري حضرت عسگري دومين امام جوان پس از امام محمدتقي است كه در سن 29 سالگي شربت شهادت نوشيد اما با اين حال احاديث و روايات فراواني از وي باقي مانده كه به حيات معنوي مكتب اهلبيت جان تازه بخشيده و از مشكلات مسلمين فراوان گره گشايي كرده است.
به هر روي بر روان پاك آن پيشواي بزرگان عالم درود ميفرستيم، همو كه جاحظ اديب نامدار عرب كه دوست اهل بيت نبود دربارهاش گفته بود كه حكيمترين و خردمندترين مردم در سامراء نفس ميكشد، و با زمزمه دعاي فرج فرزند صالحش كه پيشواي صالحان است،ميگوييم السلام عليكم يا اهل بيت النبوه و موضع الرساله، لعن الله قاتليكم و ظالميكم يا آل الله.
قالَ الاِْمامُ الرِّضا(علیه السلام):
إِنَّ الَّذى یَطْلُبُ مِنْ فَضْل یَکُفُّ بِهِ عِیالَهُ أَعْظَمُ أَجْرًا مِنَ الُْمجاهِدِ فى سَبیلِ اللّهِ :
به راستى کسى که در پى افزایش رزق و روزى است تا با آن خانواده خود را اداره کند، پاداشش از مجاهد در راه خدا بیشتر است.
زندگانى حضرت امام رضا(ع) پر است از لحظاتى نورانى و شگفت انگيز كه دل شيفتگان را مىبرد . از كتاب «ديوان خدا» نوشته نعيمه دوستدار ـ كه بر اساس منابع موثق تدوين يافته ـ چند داستان برگزيدهايم كه تقديم عاشقان اهل بيت مىكنيم.
نشانه موى پيامبر(ص)
مردى از نوادگان انصار خدمت امام رضا(ع) رسيد. جعبهاى نقرهاى رنگ به امام داد و گفت :
«آقا! هديهاى برايتان آوردهام كه مانند آن را هيچ كس نياورده است». بعد در جعبه را باز كرد و چند رشته مو از آن بيرون آورد و گفت: «اين هفت رشته مو از پيامبر اكرم(ص) است. كه از اجدادم به من رسيده است». حضرت رضا(ع) دست بردند و چهار رشته مو از هفت رشته را جدا كردند و فرمود: «فقط اين چهار رشته، از موهاى پيامبر است».
مرد با تعجب و كمى دلخورى به امام نگاه كرد و چيزى نگفت. امام كه فهميد مرد ناراحت شده است، آن سه رشته مو را روى آتش گرفت. هر سه رشته سوخت، اما به محض اين كه چهار رشته موى پيامبر(ص) روى آتش قرار گرفت شروع به درخشيدن كرد و برقشان چهره مرد عرب را روشن كرد.
صحبت گنجشك با امام (ع)
راوى: سليمان (يكى از اصحاب امام رضا(ع)
حضرت رضا(ع) در بيرون شهر، باغى داشتند. گاهگاهى براى استراحت به باغ مىرفتند. يك روز من نيز به همراه آقا رفته بودم. نزديك ظهر، گنجشك كوچكى هراسان از شاخه درخت پركشيد و كنار امام نشست. نوك گنجشك، باز و بسته مىشد و صداهايى گنگ و نا مفهوم از گنجشك به گوش مىرسيد. انگار با جيك جيك خود، چيزى مىگفت.
امام عليه السلام حركت كردند و رو به من فرمودند: «ـ سليمان!… اين گنجشك در زير سقف ايوان لانه دارد. يك مار سمى به جوجههايش حمله كرده است. زودباش به آنها كمك كن!. ..
با شنيدن حرف امام ـ در حالى كه تعجب كرده بودم ـ بلند شدم و چوب بلندى را بر داشتم . آن قدر با عجله به طرف ايوان دويدم كه پايم به پلههاى لب ايوان برخورد كرد و چيزى نمانده بود كه پرت شوم…
با تعجب پرسيدم: «شما چطور فهميديد كه آن گنجشك چه مىگويد؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم… آيا اين كافى نيست؟!»
گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است
دیدم شروع محشر کبرای دیگر است
گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه
تاریک تر ز عرصة تاریک محشر است
گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین
اشک عزا به دیدة زهرای اطهر است
گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر
دیدم که روز، روز عزای پیمبر است
پایان عمر سید و مولای کائنات
آغاز دور غربت زهرا و حیدر است
قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر
اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است
روی حسین مانده به دیوار بی کسی
چشم حسن به اشک دو چشم برادر است
ای دل بیا و گریة زینب نظاره کن
مانند پیروهن جگر خویش پاره کن
***
زهرا به خانه و ملک الموت پشت در
از بهر قبض روح شریف پیامبر
از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب
بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر
با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه
در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر
یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش
محو نگاه آخر خود بود بر پدر
اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی
روی حسین بر روی قلب پیامبر
دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار
بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر
زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن
از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر
هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه
گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه
***