در بین مردمِ عرب، بویژه مردم یمن شایع شده بود که چوپان ناداری به نام سلیمان خواب دیده است: شعلهی آتشی از او بیرون آمده، در روی زمین گسترش مییابد و هر که را با او مقابله کند، با شعلهاش میسوزاند. خواب چوپان را چنین تعبیر نمودند: از او فرزندی به دنیا میآید که دولت مقتدری را تشکیل میدهد. این خواب، در وجود نوهی سلیمان، محمد بن عبدالوهاب جامهی عمل پوشید. هنگامی که او بزرگ شد، مردم آن سرزمین به او احترام میکردند؛ بخاطر آن خوابی که معلوم نیست واقعیت دارد یا نه.[۲]
مردم آن س زمین باید برعکس، این خواب را به فال بد میگرفتند و نسبت به تعبیر عینیاش بدبین میبودند؛ زیرا او آتش جهانسوز است، نه این که نور عالمافروز باشد.
محمد بن عبد الوهاب در سال ۱۱۱۵ در شهر عیینه از شهرهای نجد به دنیا آمد[۳] و در همانجا رشد نمود. او فقه مذهب حنبلی را از پدرش فرا گرفت. پدرش مرد صالحی بود و با تیزبینی، آینده شومی را برای فرزندش پیشبینی و او را نکوهش میکرد و مردم را از آن برحذر میداشت. شیخ محمد از همان آغاز، بسیاری از باورها و اعمال مذهبی مردم را زیر سؤال میبرد و آنها را به تمسخر میگرفت.
شیخ محمد برای شرکت در مراسم حج به مکه رفت. او بعد از انجام اعمال حج، رهسپار مدینه شد و در آنجا مشغول فراگیری علوم دینی شد. استادانش بخوبی دریافته بودند که او، هم خودش گمراه خواهد شد و هم دیگران را گمراه خواهد کرد.[۴]
شیخ محمد در مدینه، توسل مردم را به پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) در کنار قبرش کفر و شرک میدانست و آنها را از این کار بازمیداشت؛ گرچه مردم به سخنان او اعتنا نمیکردند.
شیخ محمد، دوباره به نجد برگشت. سپس به قصد سرزمین شام، وارد بصره شد و مدتی در آنجا اقامت گزید. او در این شهر با بسیاری از کارهای مذهبی مردم مخالفت میورزید، تا جایی که کاسهی صبر آنها لبریز شد و او را از بصره بیرون نمودند. شیخ محمد، بدون آب و نان و مرکبِ سواری، به سوی شهر زبیر راه افتاد. در بین راه، نزدیک بود که از شدت گرما و تشنگی هلاک گردد. مردی او را به لباس عالم دینی دید، آب و نانش داد و از هلاکت نجات بخشید.
شیخ محمد میخواست طرف شام برود اما رهتوشهاش کفایت نمیکرد. سرانجام بعد از رفتن به أحسا، به حریمله، از شهرهای نجد، آمد؛ درحالیکه پدرش هم قبل از این، به آنجا منتقل شده بود. او در این شهر نیز بسیاری از باورها و اعمال مذهبی مردم را زیر سؤال میبرد، از این رو بین او و مردم و حتی پدرش، نزاع و درگیری پیش آمد. پدر شیخ محم،د مانع از این میشد که فرزندش عقاید باطل خود را ابراز کند و مردم را به سوی آن دعوت نماید. این وضعیت همچنان ادامه یافت تا این که در سال ۱۱۵۳ پدرش عبدالوهاب از دنیا رفت.[۵]
پیدایش و گسترش وهابیّت
شیخ محمد، بعد از مرگ پدرش جرأت یافت که دعوت خود را در شهر حریمله آشکار نماید. عدهای از مردم دعوتش را پذیرفتند اما عدهای دیگر سرسختانه با او مخالفت کردند. مخالفان، نقشه قتل او را کشیدند. شیخ محمد از نقشه آنها باخبر شد و شبانه به زادگاهش «عیینه» فرار نمود. فرمانروای عیینه در آن زمان، عثمان بن حمد بود. او دعوت شیخ محمد را پذیرفت و به او وعده کمک و یاری داد. شیخ محمد هم نوید سلطه بر همهی سرزمین نجد را به او داد.
او در این شهر نیز مردم را به آیین خود دعوت میکرد، درختهایی را که مردم به آنها تبرک میجستند قطع نمود و گنبدی را که روی قبر زید بن الخطاب بنا شده بود ویران کرد. این کار او خیلی بزرگ جلوه نمود و واکنشهای شدیدی را در پی داشت. سلیمان بن محمد، فرمانروای احسا و قطیف، طی نامهای به عثمان دستور داد که شیخ محمد را به جرم آن گفتارها و کردارهایش به قتل رساند. عثمان نه یارای مخالفت و رویارویی با سلیمان را داشت و نه کشتن شیخ محمد را به صلاح میدانست. ناچار راه میانهای در پیش گرفت و او را از شهر «عیینه» بیرون نمود.
شیخ محمد بعد از این به شهر «درعیه» از شهرهای معروف نجد رفت. حاکم «درعیه» در آن وقت، محمد بن سعود، جد آل سعود بود. او شیخ محمد را با آغوش باز پذیرفت و به او وعده هر گونه کمک و یاری داد. در مقابل، شیخ محمد هم او را به طمع انداخت و به او مژده داد که فرمانروای همه سرزمین نجد خواهد شد.[۶] با توافق هر دو محمد، داعیه قدرت و مذهب با هم گره خورد و راه را برای سلطه وهابیت هموار نمود.
مردم «درعیه» دعوت شیخ محمد را پذیرفته، به یاریاش شتافتند. او از پیروانش هم زکات مال را اخذ میکرد و هم زکات جان را. زکات جان، به این نحوه بود که از هر ده نفر یکی را با قرعه انتخاب و جزء سپاه خود قرار میداد.[۷]
شیخ محمد توانست از راه زکات، اموال زیادی را به دست آورد و سپاه عظیمی را که بالغ بر بیست و پنج هزار نفر بود تشکیل دهد. او بعد از به دست آوردن قدرت، دعوت خود را گسترش داد. به شهرهای دیگرِ نجد، نامه نوشت که باید از آیین او پیروی کنند. مردم هر شهری که گوش به فرمان او نمیداد محکوم به کفر و شرک بودند و جان و مالشان برای پیروان شیخ محمد، حلال بود. وهابیان با چنین دستاویزی، به شهرهای دیگر هجوم میبردند و دست به قتل عام مسلمانان، غارت اموال آنها، تخریب قبور و… میزدند.
هجوم وهابیت، محدود به شهرهای نجد و اطراف آن نبود بلکه شهرها و سرزمینهای دیگر را از قبیل مکه، مدینه، عراق، شام و… در بر گرفت. در فراز و نشیب این جنگها، طی چند سالی، حکومتِ تمام سرزمین نجد و شهرهای مکه، مدینه، طایف و… به دست آل سعود افتاد.
مردم درعیه، در آغازِ گرایش به وهابیت، با فقر و تنگدستیِ شدید، دست و پنجه نرم میکردند؛ اما بعد از مدتی از راه غنایم جنگی، به سرمایههای هنگفتی دست یافتند. مردم درعیه به دستور شیخ محمد و با دستاویز تکفیر، به آن شهرها حمله مینمودند؛ مردمشان را کشته یا آواره میکردند و اموالشان را به غنیمت میگرفتند.
گرچه شیخ محمد ادعای پیروی از مذهب حنبلی را داشت و خود را به این مذهب نسبت میداد، اما علمای مذهب حنبلی این ادعا را بشدت رد میکردند و کتابهای زیادی را بر ضد او نوشتند.
از آن میان، برادرش سلیمان بن عبد الوهاب بود. او مخالفتِ شدیدِ خود را با عقاید و عملکردهای شیخ محمد ابراز میداشت؛ تا جایی که بین هر دو نزاع و درگیری پیش آمد. سلیمان ترسید که مبادا برادرش شیخ محمد فتوای قتل او را صادر کند. ناچار به مدینه پناه برد و در آنجا رسالهای بر ضد وهابیت نوشت و برای برادرش فرستاد، اما او گوش شنوایی نداشت[۸]. کتاب «الصواعق الالهیة فی الرد علی الوهابیة» نوشته سلیمان بن عبدالوهاب اولین کتابی است که در رد وهابیت نوشته شده است.
شیخ محمد بسیاری از کتابهای فقهی، تفسیری و حدیثی را سوزاند و پیروانش را از مطالعهی آنها بازمیداشت. او به پیروان خود اجازه داده بود که هر کدام، قرآن را طبق درک و فهم خود تفسیر نماید؛ حتی کسی که نمیتوانست قرآن بخواند به دیگری میگفت: برایم قرآن بخوان تا برایت تفسیر کنم.[۹]
سرانجام محمد بن عبدالوهاب در سال ۱۲۰۶ از دنیا رفت[۱۰] و از خود فرزندانی را به جا گذاشت که راه او را ادامه دادند.
در دوران شیخ محمد، سلسله حکومت آل سعود از این قرار بود: در آغاز، محمد بن سعود حاکم بود، بعد، فرزندش عبدالعزیز و سپس سعود بن عبدالعزیز به حکومت رسید. هر کدام از آنها نقش مهمی در گسترش وهابیت داشت. حاکمان آل سعود بعد از آنها نیز چنین نقشی را ایفا نمودهاند.
وهابیان هنوز بر مکه تسلط نیافته بود. از حاکم آنجا، شریف مسعود خواستند که به آنها اجازه شرکت در مراسم حج را بدهد و گروهی از علمایشان را برای گفتوگو در این مورد به مکه فرستادند. شریف مسعود، علمای مکه را دستور داد که با آنها مناظرهی علمی داشته باشند. بعد از این مناظره، معلوم شد که علمای وهابیت جز حرفهای بیهوده و عقاید کفرآمیز ندارند؛ از این رو قاضی مکه به دستور شریف مسعود، کفرنامهشان را نوشت و آنها را محکوم به زندان نمود. عدهایشان را در غل و زنجیر به زندان انداختند و عدهای دیگرشان پا به فرار گذاشتند.
در دوران حکومتهای بعدی نیز وهابیان بارها درخواست ورود به مکه را داشتند، اما هیچگاه با این درخواست، موافقت حاصل نشد تا سرانجام در زمان شریف غالب، روی این مسأله، جنگ و درگیری خونین پیش آمد.[۱۱]
ادامه دارد…
پانوشتها:
[۱] وجدی، محمد فرید، دائرة معارف القرن العشرین ۱۰/۸۷۱
[۲] سید محسن امین، کشف الارتیاب ص۸ به نقل از: ملتبرون، الجغرافیة العامة.
[۳] وجدی، محمد فرید، دایرة المعارف القرن العشرین ۱۰/۸۷۱ در تاریخ ولادت و وفات محمد بن عبد الوهاب اختلاف است.
[۴] احمد بن زینی دحلان، خلاص ة الکلام فی بیان امراء البلدالحرام ۲/۲۲۹
[۵] آلوسی، محمود، تاریخ نجد ص۱۱۲
[۶] همان، ص ۱۱۷
[۷] سید محسن امین، کشف الارتیاب ص۸ به نقل از: ملتبرون، الجغرافیة العامة
[۸] احمد بن زینی دحلان، خلاصة الکلام ۲/ ۲۳۲
[۹] همان، ص ۲۳۰
[۱۰] آلوسی، محمود، تاریخ نجد ص ۱۲۶
[۱۱] - احمد بن زینی دحلان، خلاصه الکلام ص ۲۲
منبع: پایگاه اطلاعرسانی نشست اساتید سطوح عالی و خارج حوزه علمیه قم
صفحات: 1· 2