در قرآن نیز، این ده فرمان با اندکی تفاوت به صورت یکجا در سوره انعام آمده است. افزون بر سوره انعام، در آیاتی از سوره اسری نیز، 12 قانون الهی را برمی شمرد که مواد مشترکی با فرامین دهگانه الهی در سوره انعام دارد. با این تفاوت که در سوره انعام از این فرامین به عنوان «وصایای الهی» (ذٰلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ) یاد کرده اما در سوره اسری، از آنها به عنوان «حکمت های خداوند» (ذٰلِکَ مِمَّا أَوْحَى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ) یاد می کند.
مردم دوران جاهلیت، دختران خویش را به خاطر تعصبهاى غلط زنده به گور مىكردند و فرزندان پسر خویش را نیز به خاطر فقر به قتل مىرساندند. خدا آنها را از این كار بازداشت و فرمود رزق آنها با خداست. متأسفانه در عصر ما نیز اعمال جاهلى به نوعى دیگر تكرار مىشود و برخى افراد، كودكان خود را در مرحلهى جنینى سِقْط مىكنند و بهانههاى واهى و جاهلانهاى مىآورند و گاهى نیز به كمبود مواد غذایى استدلال مىكنند.
10 فرمان سبک زندگی قرآنی
آیات 51 تا 53 سوره مبارکه انعام چنین است:
قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً وَ لاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُمْ مِنْ إِمْلاَقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُمْ وَ لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ وَ لاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِ ذٰلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ(51/انعام)
وَ لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلاَّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ لاَ نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا وَ إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کَانَ ذَا قُرْبَى وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذٰلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ(52/انعام)
وَ أَنَ هٰذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذٰلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ(53/انعام)
چنانکه گذشت در آیه نخست و دو آیه سپس تر، مجموعه با 10 سفارش الهی مواجهیم . پنج مورد نخست آن که در کریمه 51 آمده عبارتند از:
ممنوعیت شرك، لزوم نیكى به پدر و مادر، ممنوعیت فرزندكشى، ممنوعیت اعمال زشت آشكار و پنهان و ممنوعیت آدمكشى.
در کریمه 52 نیز 4 دستورالعمل به شرح زیر آمده:
عدم دست درازی به اموال یتیمان، پرهیز از کم فروشی و رعایت عدالت در مکیال و میزان، سخن گفتن از روی عدالت و انصاف (خاصه در هنگام شهادت و داوری) و پایبندی به پیمان های الهی.
و آخرین توصیه الهی که در آیه 53 آمده عبارت است از: پیروی از این احکام و قوانین الهی که از آن تعبیر به «صراط مستقیم» شده است.
سه نکته مهم
در این جا چند نکته حائز اهمیت است و آن اینکه:
1. موارد شرك، قتل فرزند، قتل افراد و اعمال زشت را به صورت نهى بیان كرد، ولى در مورد پدر و مادر نفرمود آنان را اذیت نكنید، بلكه امر كرد و فرمود: «به آنان نیكى كنید.»؛ یعنى نه تنها آزار آنان حرام است، بلكه نیكى به پدر و مادر لازم است.
2. مردم دوران جاهلیت، دختران خویش را به خاطر تعصبهاى غلط زنده به گور مىكردند و فرزندان پسر خویش را نیز به خاطر فقر به قتل مىرساندند. خدا آنها را از این كار بازداشت و فرمود رزق آنها با خداست. متأسفانه در عصر ما نیز اعمال جاهلى به نوعى دیگر تكرار مىشود و برخى افراد، كودكان خود را در مرحلهى جنینى سِقْط مىكنند و بهانههاى واهى و جاهلانهاى مىآورند و گاهى نیز به كمبود مواد غذایى استدلال مىكنند.
3. در برخى احادیث از امام باقر علیه السلام حكایت شده كه «مقصود از گناه آشكار، عمل منافى عفت (زنا) است و منظور از گناه پنهان، دوستىهاى نامشروع و مخفى است.» روشن است كه اینگونه احادیث مصداقهاى روشن آیه را بیان مىكنند، ولى مفهوم آیه منحصر در این امور نیست.(تفسیر قرآن مهر، ج6، ص: 257)
حکایتی نکته آموز از تاثیر گذاری شگرف این آیات
تفسیر نمونه، ذیل آیات یادشده، حکایت جالبی را از بحارالانوار آورده است که تاثر شگرف این آیات بر نفوس شنوندگان حکایت دارد. تفصیل این ماجرا به شرح زیر است:
« “اسعد بن زراره” و” ذكوان بن عبد قیس” كه از طایفه” خزرج” بودند، به مكه آمدند در حالى كه میان طایفه” اوس” و” خزرج” جنگ طولانى بود و مدتها شب و روز سلاح بر زمین نمىگذاشتند، و آخرین جنگ آنها روز” بعاث” بود كه در آن جنگ طایفه اوس بر خزرج پیشى گرفت، به همین جهت اسعد و ذكوان به مكه آمدند تا از مردم مكه پیمانى بر ضد طایفه اوس بگیرند، هنگامى كه به خانه” عتبة بن ربیعه” وارد شدند و جریان را براى او گفتند در پاسخ گفت:
شهر ما از شهر شما دور است، مخصوصا گرفتارى تازهاى پیدا كردهایم كه ما را سخت به خود مشغول داشته،” اسعد” پرسید چه گرفتارى؟ شما كه در حرم امن زندگى دارید.
” عتبه” گفت: مردى در میان ما ظهور كرده كه میگوید: فرستاده خدا هستم! عقل ما را ناچیز مىشمرد و به خدایان ما بد مىگوید، جوانان ما را فاسد و اجتماع ما را پراكنده نموده است!” اسعد” پرسید این مرد چه نسبتى به شما دارد؟ گفت: فرزند عبد اللَّه بن عبد المطلب و اتفاقا از خانوادههاى شریف ما است.
” اسعد” و” ذكوان” در فكر فرو رفتند و به خاطرشان آمد كه از یهود مدینه مىشنیدند به همین زودى پیامبرى در مكه ظهور خواهد كرد، و به مدینه هجرت خواهد نمود.
” اسعد” پیش خود گفت: نكند این همان كسى باشد كه یهود از او خبر مىدادند.
سپس پرسید او كجاست؟
” عتبه” گفت: در حجر اسماعیل كنار خانه خدا هم اكنون نشسته است. آنها در درهاى از كوه محاصره هستند و تنها در موسم” حج” و عمره ماه رجب آزادى مىیابند، و وارد جمعیت مىشوند ولى من به تو توصیه مىكنم به سخنان او گوش مده و یك كلمه با او حرف مزن كه او ساحر غریبى است.
- و این در ایامى بود كه مسلمانان در شعب ابى طالب محاصره بودند.
” اسعد” رو به” عتبه” كرد و گفت پس چه كنم؟ محرم شدهام و بر من لازم است كه طواف خانه كعبه كنم، تو به من مىگویى به او نزدیك نشوم؟!” عتبه” گفت: مقدارى پنبه در گوشهاى خود قرار بده تا سخنان او را نشنوى! اسعد وارد مسجد الحرام شد، در حالى كه هر دو گوش خود را با” پنبه” سخت بسته بود، و مشغول طواف خانه كعبه شد در حالى كه پیامبر ص با جمعى از بنى هاشم در حجر اسماعیل در كنار خانه كعبه نشسته بودند.
او نگاهى به پیامبر ص كرد و به سرعت گذشت، در دور دوم طواف با خود گفت: هیچكس احمقتر از من نیست!، آیا مىشود یك چنین داستان مهمى در مكه بر سر زبانها باشد و من از آن خبرى نگیرم و قوم خود را در جریان نگذارم؟!، به دنبال این فكر، دست كرد پنبهها را از گوش بیرون آورد و به دور افكند و در جلو پیغمبر ص قرار گرفت و پرسید به چه چیز ما را دعوت مىكنى؟
پیامبر ص فرمود: به شهادت به یگانگى خدا و اینكه من فرستاده اویم و شما را به این كارها دعوت مىكنم و سپس آیات سهگانه، فوق كه مشتمل بر دستورات دهگانه بود تلاوت كرد.
هنگامى كه اسعد این سخنان پر معنى و روحپرور را كه با نهاد و جانش آشنا بود شنید، به كلى منقلب شد و فریاد زد اشهد ان لا اله الا اللَّه و انك رسول اللَّه.
اى رسول خدا پدر و مادرم فداى تو باد، من اهل یثربم، از طایفه خزرجم، ارتباط ما با برادرانمان از طایفه اوس بر اثر جنگهاى طولانى گسسته، شاید خداوند به كمك تو این پیوند گسسته را برقرار سازد.
اى پیامبر! ما وصف ترا از طایفه یهود شنیده بودیم و همواره ما را از ظهور تو بشارت مىدادند و ما امیدواریم كه شهر ما” هجرتگاه” تو گردد، زیرا یهود از كتب آسمانى خود چنین به ما خبر دادند، شكر مىكنم كه خدا مرا به سوى تو فرستاد، به خدا سوگند جز براى بستن پیمان جنگى بر ضد دشمنان به مكه نیامده بودم، ولى خداوند مرا به پیروزى بزرگترى نائل كرد.
سپس رفیق او” ذكوان” نیز مسلمان شد و هر دو از پیامبر ص تقاضا كردند مبلغى همراه آنها به مدینه بفرستد تا به مردم تعلیم قرآن دهد و به اسلام دعوت نماید و آتش جنگها خاموش گردد، پیامبر ص” مصعب بن عمیر” را همراه آنها به مدینه فرستاد و از آن زمان پایههاى اسلام در مدینه گذاشته شد و چهره مدینه دگرگون گشت.(تفسیر نمونه، ج6، ص 36-38)
صفحات: 1· 2