برای زیباتر شدن چهره، آرایش ابزار مناسبی است. ولی برای زیبایی قلب، باید قلب هایمان بدون آلایش باشد که بتوان زیبایی اش را دید. این زیبایی به هیچ ابزار خارجی نیاز ندارد فقط با تلاش و کوشش فرد برای کسب کمالات به دست می آید.
رشته تحصیلی زهرا ریاضی بود و رشته سختی بود. شب و روز درس می خواند و بدون اینکه اخمی به ابرو بیاورد در کنارش به کارهای اتاق رسیدگی می کرد و حتی در درس های ریاضی به بچه های دیگر کمک می کرد، همه ی این کارها را می کرد بدون اینکه لبخند از روی لبانش برداشته شود. صادقانه می گویم دختری به صبوری او ندیده بودم. بدون رضایت مادرش قدم از قدم بر نمی داشت، گویا کسب رضایت مادرش در قلبش حک شده بود. با همه ی این خوبی ها، سیمای او در چشم همه زیبا به نظر می رسید، انگار زیبایی درونش به برونش راه پیدا کرده بود و چهره ی او را جذاب و شخصیتش را در نزد همه محبوب می کرد.
برای قلب های رئوف دعا کنیم
پنج سالی از زمان فارغ التحصیلی مان گذشته بود، در این سالها اصلاً از هم خبری نداشتیم، یک روز با من تماس گرفت و جویای احوالم شد، با تعجب پرسیدم: «زهرا جان شماره ام را از کجا پیدا کردی؟» در پاسخ گفت: «جوینده یابنده است». این جمله، شعار همیشگی او بود. تلفنی با هم در ارتباط بودیم تا اینکه یک روز پیام داد که پاهایش دچار بیماری لاعلاجی شده و به شدت درد می کند! پیش خیلی دکترها رفته ولی نتیجه ی همه ی آزمایش ها نشان می دهد که بیماری پاهایش ناشناخته است. من متوجه شدم، زهرا سال هاست سختی و دردهای این بیماری را با خود حمل می کند، بدون اینکه خمی به ابرو بیاورد، به زندگی اش ادامه می دهد. به وضوح می بینم که با همه ی دردهایی که می کشد، هنوز از درگاه خدا مأیوس نشده و بیشتر از قبل به خدا رو می آورد، اوج صبوری در سختی را در او می بینم، نه تنها تسلیم بیماری اش نشده، بلکه تسلیم شیطان هم نشده، خودش می گوید: «قبل از اینکه پاهایم دچار مشکل شود، این قدر دعا و راز و نیاز نمی کردم، شاید حکمت الهی در این بوده که بیشتر به او توجه کنم». به نظر من خدا خواسته که قلبش زیباتر از قبل شود.
زیبایی که هیچ وقت از بین نمی رود
زیبایی ظاهری در جوانی به اوج خود می رسد و در پیری این زیبایی رو به افول می رود، تا اینکه فرد می میرد و زیبایی اش فقط در عکس هایی که از او به جا مانده، قابل مشاهده است. ولی زیبایی اخلاق و رفتار، جوانی و پیری ندارد. هر زمانی که فرد صاحب کمالات اخلاقی باشد، این زیبایی حفظ می شود و از بین نمی رود حتی پس از مرگ او. در واقع این زیبایی با گذشت زمان از بین نمی رود در برخی افراد با بالاتر رفتن سن و سال زیباتر هم می شود. موقعی رنگ می بازد که آدمی خصلت های خوب اخلاقی و رفتاری اش را از دست دهد. این نوع زیبایی بستگی به این دارد که آیا انسان تسلیم فرمان خداست یا شیطان.
آدم ها زمانی چهره قشنگ شان، از نظر همه زشت می شود که دچار قساوت قلب شوند، یعنی آنقدر قلب شان را گناه می گیرد که زشتی گناه به لایه های بیرونی بدنش نفوذ می کند و آن وقت چهره ی نازشان، تبدیل به هیولایی می شود که یک زیبایِ ترسناک را نشان می دهند.
قلب های زشت
برای زیباتر شدن چهره، آرایش ابزار مناسبی است. ولی برای زیبایی قلب، باید قلب هایمان بدون آلایش باشد که بتوان زیبایی اش را دید. این زیبایی به هیچ ابزار خارجی نیاز ندارد فقط با تلاش و کوشش فرد برای کسب کمالات به دست می آید. همه ی ما در طول زندگی مان، آدم های خوش قیافه زیادی را دیده ایم، با شخصیت های مختلف. ولی همیشه متوجه شده ایم که در برخی زیبارویان یک غرور و تکبری دیده می شود. در بعضی ها بیشتر و در برخی کمتر. همه ی اینها بستگی دارد به اینکه فرد چقدر شیطان را به قلبش راه می دهد. بعضی آدم ها هر بار که این جمله « چقدر خوشگل و خوش اندامی!» را می شنوند، دچار غرور می شوند و اگر همین طوری دچار غرور شوند، به جایی می رسد که قلب هایشان زشت می شود. کم کم آدم های اطراف از کنارشان فاصله می گیرند. زیبایی چهره در برخی افراد از فاصله دور قابل رویت است ولی وقتی از نزدیک با آنها ارتباط برقرار می کنید، متوجه می شوید که آن قدر متکبر و مغرور است که از تکبر حاضر نیست با هر کسی سلام و علیک کند چه برسد که دوست شود. آن قدر مغرور هستند که آدم می ترسد به آنها نزدیک شود چه برسد که هم کلام شود. به خاطر داشتن خلقیات بد، ناخود آگاه چهره ی قشنگ فرد از نظر اطرافیان رنگ می بازد و سیمای زیبای او تبدیل به زشت ترین آدم می شود.
آدم ها زمانی چهره قشنگ شان، از نظر همه زشت می شود که دچار قساوت قلب شوند، یعنی آنقدر قلب شان را گناه می گیرد که زشتی گناه به لایه های بیرونی بدنش نفوذ می کند و آن وقت چهره ی نازشان، تبدیل به هیولایی می شود که یک زیبایِ ترسناک را نشان می دهند. در وسائل الشیعه، ج16، صفحه 45 حدیثی از حضرت علی (ع) آمده که: «چشم ها خشک نمی شود مگر به خاطر قساوت قلب و دلها قساوت پیدا نمی کند مگر به سبب زیادی گناه».
صفحات: 1· 2