او در سال 1318 در همدان به دنیا آمد، پدرش کتابفروش و استاد اخلاق و مادرش هم معلم اخلاق بود، تحصیلاتش را از مکتب خانه آغاز کرد و نزد پدر قرآن و نهج البلاغه را نیز فراگرفت. بنا به سنت معمول آن روزها، در 14 سالگی با محمدحسن دباغ ازدواج کرد و در آغازین روزهای زندگی مشترک به تبعیت از همسرش به تهران مراجعت کرد. در تهران توانست تحصیلات علوم دینی خود را تا سطح (شرح لمعه) ادامه دهد و از محضر استادانی چون مرحوم حاج آقا کمال مرتضوی، حاج شیخ علی خوانساری، شهید ایت الله محمدرضا سعیدی و شهید سید مجتبی صالحی خوانساری استفاده کند.
در تهران به تدریج از طریق جلسات مذهبی وارد فعالیت های سیاسی شد و حتی یک پسر و هفت دختر حاصل از این ازدواج هم نتوانستند مانعی بر سر راه فعالیت های سیاسی او باشند. به طوری که وقتی دختر کوچکش تنها چهار سال داشت به طور جدی فعالیت های سیاسی خود را آغاز کرد.
با شهناز دختر شاه در یک شب به دنیا آمدم
“این همه جدیت در راه مبارزه علیه رژیم شاه اما بی دلیل نبود، تبعیض میان خاندان سلطنتی و مردم عادی آن قدر در روح و روانش رسوخ کرده بود که در یکی از مصاحبه هایش به صراحت آن را به زبان آورد: «من و دختر شاه - شهناز - هر دو در یک شب به دنیا آمدیم و این مسئله ای بود که همه به من گوشزد می کردند و می گفتند شهناز کجا و تو کجا؟ او با آن همه امکانات و تو اینجا این گونه. از همان روزها بود که دلم برای این همه تبعیض به درد آمد. دلیل بعدی پدرم بود که همواره در صحبت هایش به ظلم هایی که رژیم در حق مردم می کرد معترض بود. دلیل دیگر هم برمی گردد به اساتیدی که خدمتشان درس می خواندم؛ اساتیدی چون مرحوم حاج آقا کمال مرتضوی و حاج شیخ علی خوانساری به خصوص استاد سید مجتبی صالحی خوانساری که روحیه ظلم ستیزی و مبارزه در ایشان بسیار بود.»"( ١ )
کلید ورود به دنیای مبارزه
“فارغ از همه دلیل هایی که می توانست شرط کافی برای برآشفتن علیه رژیم شاه باشد اما شرط لازم شرکت در جلسات سخنرانی آیت الله سعیدی و نشستن در پای منبر ایشان بود: «از سال 1346 زیر نظر ایشان وارد مسائل انقلاب شدیم و به تهیه و تنظیم و پخش اعلامیه های حضرت امام خمینی پرداختیم. تا سال 1349 که آیت الله سعیدی -که خداوند او را با شهدای کربلا محشور گرداند - به شهادت رسید، بعد از ایشان ادامه کار را در محضر مجتبی صالحی خوانساری دنبال کردیم.»"( ٢ )
فعالیت ها و حرکت های سیاسی خانم دباغ با پخش و توزیع اعلامیه در سال های 41-40 آغاز شده است و با ورود به تشکیلات تحت نظر شهید سعیدی در تهران شدت می یابد. همچنین در این دوره با دانشجویان مبارز دانشگاه های تهران، شهید بهشتی، صنعتی شریف و علم و صنعت همکاری و تعامل داشته است.
در کمیته مشترک به همراه دخترش شدیدترین شکنجه ها را تحمل کرده به سختی بیمار می شود و در زمانی که امیدی به زنده ماندنش نیست از زندان آزاد می شود، در حالی که دخترش (رضوانه) همچنان در زندان می ماند.
مرحومه دباغ پس از آزادی تحت عمل جراحی قرارمی گیرد و از مرگ نجات می یابد و پس از چند ماه دوباره دستگیر و زندانی می شود.
در این دوره از زندان به تقابل ایدئولوژیک با گروه های مارکسیستی برمی خیزد و زنان مسلمان زندانی را پیرامون خود جمع می کند.
مرحومه دباغ در 1353 برای ادامه مبارزاتش به خارج از کشور می رود و تا پیروزی انقلاب اسلامی در هجرت به سر می برد.
وی در پایگاه های نظامی واقع در مرز لبنان و سوریه آموزش های رزمی و چریکی را طی کرد. با گروه روحانیت مبارز خارج از کشور زیر نظر شهید محمد منتظری فعالیت می کرد. پایگاه و مرکز فعالیت این گروه در لبنان و سوریه بود و خانم دباغ به سبب ماموریت ها و برنامه های گروه به کشورهای مختلفی از جمله عربستان، انگلیس، فرانسه و عراق تردد داشت.
در بسیاری از حرکت ها و فعالیت های مبارزان در خارج از کشور راهپیمایی ها، تظاهرات و اعتصابات شرکت فعال داشت.
مرحومه دباغ پس از هجرت امام به پاریس در سال1357 به خیل یاران امام پیوست.
مرحومه دباغ در هیئتی که به سرپرستی آیت الله جوادی آملی در سال 67 پیام امام خمینی (ره) را به گورباچف رساند .
وی در سال 1382 از رئیس جمهور وقت نشان ایثار درجه سه دریافت کرد.
از مرحومه دباغ پرسیده می شود مگر نوامیس پیامبر در جنگ ها با او بودند پاسخ می دهد:
“«حضرت محمد(ص) امکان نداشت که در جنگی شرکت کنند و در آن جنگ یکی از همسران آن حضرت حضور نداشته باشند. این مسئله را فراموش نکنید زنی که در کنار حضرت رسول می جنگید و جان حضرت را نجات داد، فردی بود که با مهارت، شمشیرزنی را آموخته بود. عمه پیامبر زمانی که فردی یهودی به خانه حمله کرد با شمشیر زدن توانست از همسران پیامبر دفاع کند. این مواردی است که زنان از خاندان عصمت و طهارت در عرصه جهاد حضور پیدا می کردند. فردی که این سوال را مطرح کرده چندان اشرافی به تاریخ ندارد و اگر هم آشنایی دارد می خواهد یک پوشش از تفکرات خود را به آن بیفزاید تا حقیقت مشخص نشود. از سوی دیگر من زمانی به فرماندهی سپاه منصوب شدم که هنوز انقلاب ما به ثبات نرسیده بود . همان زمان آقایان حاضر در همدان کسانی بودند که دوره نظامی را طی نکرده بودند در حالی که من در سوریه و لبنان دوره های نظامی و جنگ چریکی و تن به تن را طی کرده بودم. به همین دلیل شهید مدنی رضوان الله حکم من را مستقیم برای فرماندهی سپاه امضا کردند.» “(٤)
آن مرحومه علاوه بر آن در دانشگاه علم و صنعت ایران و مدرسه عالی شهید مطهری به تدریس پرداخت و قائم مقام جمعیت زنان جمهوری اسلامی بود.
وی که از بیماری قلبی رنج می برد صبح ٢٨ آبان ماه سال٩٥ در بیمارستان خاتم الانبیاء(ص) دار فانی را وداع گفت.
پی نوشت:
(١) مصاحبه مرحومه با خبرگزاری فارس
(٢) همان
(٣) سایت خبرگزاری جماران
(٤) گفت و گوی منتشرشده
صفحات: 1· 2