شواهدی در دست است که نشان می دهد استفاده جبرگرایانه از متون دینی و ترویج چنین باوری در بین مسلمانان از زمان حاکمان اموی آغاز شده است.[1] علامه عسگری (ره) سخن ابن زیاد را که پس از واقعه کربلا به حضرت زینب (سلام الله علیها) گفت: «سپاس خدایی که شما را کشت و دروغتان را ظاهر ساخت»، شاهدی بر تلاشِ حکومت در اثبات این فرهنگ می داند بدین گونه که این زیاد می خواسته است کشتن امام حسین (علیه السلام) را کار خدا بشمارد، نه کار خود تا به این وسیله به آن رنگ تقدس و مشروعیت و نیز حتمیت و ناچار بودن از آن بزند.
این زیاد در همین مجلس هنگامی که می شنود نام امام سجاد (علیه السلام)، علی است به او می گوید: مگر «خدا» علی بن الحسین را نکشت؟ و امام پاسخ می دهد: برادری داشتم که نام او نیز علی بود، «مردم» او را کشتند. [2]
قرینه دیگر، سخنان و نوشته های خلفای اموی در این زمینه است. معاویه هنگام بیعت گرفتن برای یزید و جانشین کردن او پس از خود، با مخالفت و خودداری بزرگان قریش روبه رو شد. او با تعدادی از آنان و با هدف مجاب کردن ایشان، ماجرای ولایت یزید را قضای الهی برشمرد و اختیار بندگان خدا را در آن نفی کرد.[3]
یزید در نامه ای که پس از مرگ پدرش به حاکم مدینه می نویسد، امر خلافت معاویه و نیز خودش را ناشی از قضای الهی خوانده است.[4]
پشتوانه فرهنگی این جریان به ظاهر فکری و در واقع سیاسی، آیات تحریف شده و روایات ساخته شده یا تغییر یافته بوده است. [5]
یک نمونه تاریخی که پیوند این جریان فکری را با سیاست اموی نشان می دهد، پاسخ کتبی عمر بن عبدالعزیز به کسی است که از او درباره قدر پرسیده است. او در این پاسخ سخن خود را چنین پایان می دهد:
شقاوت، نوشته شده است و آنچه تقدیر گشته واقع می شود. هر چه خدا خواسته است می شود و هر چه نخواسته نمی شود و ما اختیار هیچ سود و زیانی را درباره خود نداریم. [6]
پس از امویان، خلفای عباسی نیز از این نیرنگ سود جستند. در این میان منصور دوانیقی، دومین خلیفه عباسی، خود را حاکم خدایی در زمین می داند، حتی تقسیم جیره و حقوق مردم را وظیفه خود نمی داند و قبض و بسط خود و اعطاء و حرمان خویش را نتیجه تدبیر الهی می شمرد. از این رو، از مردم می خواهد به جای در خواست از او، از خدا بخواهند تا دل منصور را نرم و قفل دست او را بگشاید. [7]
گذشته از پدیدآورندگانِ عقیده جبر و مسائلی که در پی ترویج و گسترش آن رخ داد، این اندیشه افراطی در کنار اندیشه تفریطی «نفی دخالت خدا و تفویض کامل اختیار کارها به انسان» طرح شده بود و مبارزه دوسویه ائمه (علیهم السلام) با این دو اندیشه در حدیث مشهور «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ وَ لَكِنْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْنِ» قرینه ای بزرگ بر این مطلب است. [8]
بر اساس این نگرش صحیح، درست است که خداوند مسبب الاسباب و علت تمام علتهاست اما این به معنای نفی اراده و مسئولیت از انسانها نیست. به عبارت دیگر خداوند متعال اراده کرده است که اراده انسان نیز در بین سلسله علتها خود علتی باشد برای وقوع هر کاری که از او سر می زند. برای همین است که کار خوب او را جزا و کار ناشایست او را سزا می دهد وگرنه سخن از عذاب و ثواب برای موجودی که از خود اختیاری ندارد چه معنایی می تواند داشته باشد؟
نتیجه اینکه
اگر امروز حادثه ای در مسجدالحرام یا از آن دلخراش تر در منا رخ می دهد درست است که بر اساس قضا و قدر الهی بوده است اما نه به این معنا که فقط خداوند مسئول این کار است و بقیه مسئولیتی ندارند؛ بلکه معنایش این است که یک سری از علتها دست به دست هم دادند که این حادثه رخ داد. بنابر این تمام کسانی که به هر دلیلی به عمد یا به سهل انگاری و یا بی تدبیری باعث وقوع این حوادث شدند به صورت سلسله مراتبی از پایین تا بالا مسئولند و باید محاکمه شوند و اگر ثابت شد در این دو حادثه هیچ عمد، کوتاهی، سهل انگاری و مانند آن در کار نبوده است متهمان مبری بوده و فقط نسبت به خسارات جانی و مالی وارده ضامن هستند و باید آن را به جان باختگان و آسیب دیدگان پرداخت کنند.
پی نوشت:
1. نقش ائمه در احیای دین، درس 39
2. تاریخ طبری، به نقل از کتاب وضع و نقد حدیث ص107
3. الامامة و السیاسة ج1 ص158-162
4. همان ص174
5. وضع و نقد حدیث ص108
6. ر.ک به زمینه های تفکر سیای در قلمرو تشیع و تسنن
7. تاریخ دمشق ج32 ص 131
8. ر.ک کافی ج1 ص 155
صفحات: 1· 2